چشم وا کن احد آیینهی عبرت شد رفت
1607
3
- ذاکر: حنیف طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حمزه سيد الشهدا (ع)
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1403
چشم وا کن اُحد آئینهی عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلّط شد و رفت
آن که انگیزهاش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود؟
داد و بیداد برادر که پیمبر تنهاست
جنگ را وا مگذارید برادر تنهاست
یک به یک در ملأ عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی میمانَد
جای سالم به تنش نیست ولی میماند
مَرد مولاست که تا لحظهی آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده٬ در مانده
در دل جنگ نه هر خار و خَسی میمانَد
جگر حمزه اگر داشت کسی، میماند
مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آن چنانی که علی از احد آمد بیرون
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
میرسد قصه به جایی که علی دل تنگ است
میفروشد زرهای را که رفیق جنگ است
دیگر این مرد چه نیازی به جوشن دارد
وَاِن یَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد
.....
پروانهی شمع سحرَت میگردم
ای کعبه خودم دور سرت میگردم
امروز به جبران نوَد زخم اُحد
بنگر که چگونه سپرت میگردم
....
پس با زبان پر گله، آن بضعة الرّسول
رو در مدینه کرد که یا ایّها الرّسول
این کُشتهی فتاده به هامون حسین توست
دشمن باخته بر جنگ مسلّط شد و رفت
آن که انگیزهاش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود؟
داد و بیداد برادر که پیمبر تنهاست
جنگ را وا مگذارید برادر تنهاست
یک به یک در ملأ عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی میمانَد
جای سالم به تنش نیست ولی میماند
مَرد مولاست که تا لحظهی آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده٬ در مانده
در دل جنگ نه هر خار و خَسی میمانَد
جگر حمزه اگر داشت کسی، میماند
مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آن چنانی که علی از احد آمد بیرون
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
میرسد قصه به جایی که علی دل تنگ است
میفروشد زرهای را که رفیق جنگ است
دیگر این مرد چه نیازی به جوشن دارد
وَاِن یَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد
.....
پروانهی شمع سحرَت میگردم
ای کعبه خودم دور سرت میگردم
امروز به جبران نوَد زخم اُحد
بنگر که چگونه سپرت میگردم
....
پس با زبان پر گله، آن بضعة الرّسول
رو در مدینه کرد که یا ایّها الرّسول
این کُشتهی فتاده به هامون حسین توست
نظرات
نظری وجود ندارد !