قاتلت هربار می‌پرسد ز من حال تو را

قاتلت هربار می‌پرسد ز من حال تو را

[ امین قدیم ]
قاتلت هربار می‌پرسد ز من حال تو را
خنده‌ی این نامسلمان را چکارش می‌کنی؟

---

تو فقط بمون دنیامو خراب نکن

---

آمدم روضه‌ی گودال تو را گریه کنم
آمدم گریه کنم، گریه ولی طولانی

زنده‌ام من به امید تو اباعبدالله
نوکری نیست کم از زندگی سلطانی

شمر لج کرده که زجرت بدهد ول کن نیست
این عجیب است چرا خندانی؟

خواهرش بر لب تل داشت نگاهش می‌کرد
شمر بد نیست که با چکمه برش‌گردانی؟

به خدا نیست به هر مذهب و قومی جلاد
تشنه تشنه بِبُرد سر ز تن عریانی

---

ظاهراً چوب بر آن لب می‌زد
باطناً بر دل زینب می‌زد

---

خواهر حمزه که آمد دل پیغمبر ریخت
ریخت بر هم ز سر بی‌سر و بی‌سامانی

بدن مُثله حمزه به عبا پوشاندند
تو فقط در نظر خواهر خود عریانی

حمزه را وحشی اگر کشت به نعلش نزدند
تو فقط زیر سُم اسب چنین می‌مانی

صفیه را بر سر بازار نبردند اما
زینب و خنده‌ی یک شهر ز بی‌وجدانی 

ای پریشان زینب ...

---

قد وحشی بیابان بلدم گریه کنم
بلدم گریه کنم زاد بنی الزهرا را

پسر فاطمه گیرِ پسر ذی‌الجوشن

---

چرا افتاده بین ما جدایی
نمی‌دونم کجای کربلایی

من زینب خبر از تو ندارم
زن خولی خبر داره کجایی

---

تا چشم کار می کرد
نیزه نیزه نیزه نیزه می‌دیدم

این خاک سنگ نداشت
نیزه نیزه نیزه نیزه می‌دیدم

رگاتو می‌بوسم
تو رو خدا دست و پا نزن

نذار که ببینه
این همه مادرو صدا نزن

ای حسین ...

نظرات