چشم واکن احد آیینه‌ی عبرت شد و رفت

چشم واکن احد آیینه‌ی عبرت شد و رفت

[ حنیف طاهری ]
چشم وا کن احد آیینه‌ی عبرت شد و رفت
دشمن باخته برجنگ مسلط شد و رفت

آنکه انگیزه‌اش از جنگ غنیمت باشد
باخبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وامگذارید پیمبر تنهاست

یک‌به‌یک در ملاعام و نهانی رفتن
همه دنبال فلانی و فلانی رفتن

همه رفتند غمی نیست علی می‌ماند
جایی سالم به تنش نیست ولی می‌ماند

مرد مولاست که تا لحظه‌ی آخر مانده
دشمت از کشتن او خسته شده درمانده

در دل جنگ نه هر خر و خسی می‌ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می‌ماند

مرد آن است که سر تا به قدش غرق به خون 
آن چونانی که علی از احد آمد بیرون

نظرات