منیت را اگر از خود برانی
6282
55
- ذاکر: مرحوم محمدرضا آقاسی
- سبک: دکلمه
- موضوع: امام حسین (ع)
- سال:
منيت را اگر از خود براني
ببيني آنكه گويد لن تراني
به دنبالش چهل منزل دويدم
ز خود بيخود به پاي دل دويدم
كه سالك گر چهل منزل نبيند
حقيقت را به چشم دل نببيند
مثالش، هيچ دور از دسترس نيست
نيازي بر بيابان و جرس نيست
زبانت را به ذكرش منحصر كن
به جاي خويش او را منتشر كن
كه هر نفسي كه حق را بنده گردد
صفات الله در او زنده گردد
بيا، اي نفس و حق را بندگي كن
ز نورش تا قيامت زندگي كن
رياضت خانهاش، نهي و تبري است
ضيافت خانهاش امر و تولي است
اگر مرد رهي پيش آي اين راه
جسارت كن، بگو اِنّي اَنَا الله
من و امر و تو گوش و شنيدن
تماشاخانهی اسرار ديدن
من و تيغ و تو و گردن نهادن
در اين حيرت خم از ابرو گشادن
من آتش، تو و خود را شكستن
فضاي سينه را آيينه بستن
بگيري، گر گريبان جهان را
تواني يافت اسرار نهان را
****
نمیدانم چه دارم در سر امشب
زدم دیگر به سیم آخر امشب
ز آهم صدهزاران ناله خیزد
بیابان در بیابان لاله خیزد
ز موج نالهام عرش الهی
شود در بحر حیرت همچو ماهی
اگر آهی کشم طوفان برآید
امان از آتشی کز جان برآید
بسوزاند زمين و آسمان را
نگه دارد تكاپوي جهان را
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمیدانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم
نه دِعبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقیِ مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد مُلک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
یقیناً میم احمد میم مستی ست
که سر مست از جمالش چشم هستی ست
زاحمد هردو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیهای محکم کجا بود
چه میپرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهارست
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکنها را دلیل است
همان احمد که ستار العیوب است
دلیل راه و علام الغیوب است
همان احمد که جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا شد
جناب کنت و کنز مخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمة للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادهی غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دارد
نخستین جلوهاش در ذوالفقار است
****
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کُنتُ کَنزً مَخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که میسوزم در آتش
مرا آیینهی صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
****
یا علی در بند دنیا نیستم
بندهی لبخند دنیا نیستم
بندهی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصفیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المؤمنین اما به نور
نور یعنی انتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جادهی حیرت بسی پر پیچ بود
لطف ساقی بود و باقی هیچ بود
مکه زیر سایهی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه، شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو
میدهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیهای خالی ز امر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجدهای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیههای نور و تسلیم وحضور
جملهی ادیان ز یک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت میسرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبدأ خود پر گشود
ای خدا ای مبدأ و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خُبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت اِنّا عِلَیکَ الرّاجِعون
خانهات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم در دست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقهی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا میدهد
آه مجنون بوی لیلا میدهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
****
ساقی امشب باده در دف میكند
مستی ما را مضاعف میكند
در حریم خلوت اسرار خود
باده نوشان را مشرف میكند
باده گفتم بادها جاری شدند
خام ریشان اسب عصاری شدند
چند خواهی بافتن را تاعلات
فاعلاتا فاعلاتا فاعلات
تا به كی میپرسی از بود و نبود
جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی ز جبرو اختیار
اختیار آن به كه باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت
چهارده آیینه در یك جام داشت
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پردهی ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشكار
آفرید آیینهای در خورد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
سینهای سیناتر از تور كلیم
سینهای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
كرد آن گه سینهاش را صیغلی
تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات كبریا
فاش سرّ كُنت كَنزً مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست سقای من است
چشم احمد باده گردان من است
رهنمای ره نوردان من است
خاك را با خونِ دل گل ساختم
خون دل خوردم ز گل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است
پردهی عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نیهای خالی خوشتر است
عشق بازان لاعبالیتر به پیش
تا جواب آید سؤالیتر به پیش
زخمهام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میكنم
موسی آید تور بر پا میكنم
آب آتش ناك دارم در سبو
بادهای سوزان ولی بی رنگ و بو
هر كسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر كسی نوشد چونان آتش شود
اهل دل گردد ولی سركش شود
هر كسی نوشد سلیمانی كند
وآنچه میدانیم و میدانی كند
میطراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
بادهی ما بادهی انگور نیست
شهد ما در لانهی زنبور نیست
بادهی ما شهد علم احمدیست
اولین شرط حضورت بیخودیست
بیخود از خود شو خداوندی مكن
با خداوند جهان رندی مكن
محرم ما را پریشانی مباد
مُهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتاد سال
كو تحول كو طرب كو شور و حال
كی سزد خاموش و بی وجد و طلب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعهای از جام آگاهی بزن
مست شو كوس الا اللهی بزن
****
دست ساقی چون سرِ خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب كرد
وز جمالش خویش را بی تاب كرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
بر كف او بود میزان و حدید
بوالعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یك معنی ولیكن در دو اسم
در حقیقت هر دو یك آیینهاند
یك زبان و یك دل و یك سینهاند
یك نظر بر پردهی نقاش كن
تاب گیسوی قلم را فاش كن
آفرین گو پنجهی معمار را
تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و كم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلك آویخته
چهارده ماه ِ فلك پرواز كن
چهارده خورشیدِ هستی ساز كن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یكی رنگین تر از رنگین كمان
چهارده الیاس ِ در باد آمده
چهارده خضر ِ به امداد آمده
چهارده كنعانیِ یوسف جمال
چهارده موسی به سینای كمال
چهارده روح ِ به دریا متصل
چهارده روح ِ جدا از آب و ِگل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل ِ سراپا در خروش
چهارده گنجینهی علم لدُن
چهارده شمشیر فولاد آب كن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شكر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بی جام و سبو
جرعه نوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وَجهُ رَبِّك گشته و باقی شده
چهارده منصور ِ منصور آمده
كُلُّهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینهدار عشق بود
یا محمد یا شفیع مومنین
ما گنهکاران امت را ببین
سنگ در پیشانی دینت زدیم
پشت پا بر دین و آیینت زدیم
میم او شد مركز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لك صدرك پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون كه صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اكفیانی یا محمد یا علی
****
چیست درویشی به جز فانی شدن
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن
سیرهی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسهی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانههای سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوهی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
بادهی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لنتنال البر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنها اَنِ الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی میکند
بی نیاز از هرچه هستی میکند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچههای بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم، دم زحیدر میزنید
بر یتیمان علی سر میزنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها ماندهایم
در هجوم اهرمنها ماندهایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
مشکها در راه سنگین میروند
اشکها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر
****
حیدر کرار نیم خانه نشینم ولی
جان به فدای جگر سوختهات یا علی
دستای پینه بستهی علی به دنبال منه
خونه نشینی علی آتیش به جونم میزنه
تو کول بار عشق من اسم قشنگ علیِ
قافیهی تنگ دلم از دل تنگ علیِ
تو کوچههای غربتم نشانی از مولا میدن
اهل محل سلام مو جواب سر بالا میدن
به من میگن علی کیه؟ علی امام عاشقاست
به من میگن علی چیه؟ داغ دل شقایقاست
توی نجف یه خونه بود
که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحب اون خونه
مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند میشد
یه کیسه داشت که برمیداش
خرما و نون و خوردنی
هرچی که داشت تو اون میذاشت
راهیِ کوچهها میشد
تا یتیما رو سیرکنه
تا سفرهی خالیشون رو
پر از نون و پنیر کنه
شب تاسحر پرسه میزد
پس کوچههای کوفه رو
تا پر بارون بکنه
باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه
میتونه غیر از این باشه
باید مثل علی بشه
هر کی که اهل دین باشه
بعد علی کی میتونه
محرم راز من بشه
درد دلم رو گوش کنه
تا چاره ساز من بشه
فردا اگه مهدی بیاد
دردا رو درمون میکنه
آسمون شهرمونو
ستاره بارون میکنه
چشماتو وا کن آقاجون
بالهای خستمو ببین
منو نگا کن آقاجون
دل شکسته مو ببین
دلت میاد کبوترات
توحرمت پر نزنن
به سایه بون دستای
مهربونت سر نزنن
****
تیغی به اوج رفت وفرود آمد آفتاب
درخون تپید چهرهی گلگون بوتراب
خورشید مهردرشفق غم افول کرد
در شام قدر آیهی رحمت نزول کرد
ماه رمضان رسید دلتنگم
هنگام اذان رسید دلتنگم
مولا به کجا چنین شتابانی
در خانهی دخترت نمیمانی
خدایا کاش آن شب بی سحر بود
که تیغِ ابن ملجم شعلهور بود
اذان گفتند و ما در خواب بودیم
علی تنها به مسجد رهسپر بود
در آن شب تا قمر در عقرب افتاد
غم عالم به دوش زینب افتاد
بیا زهرا علی در بستر افتاد
چنان شمعی که در خاکستر افتاد
حسن در گوشهای سر در گریبان
حسین آمادهی شام غریبان
چو بنچاق فدک را پاره کردند
غزالان تو را آواره کردند
شغالان شیرها را سر بریدند
کبوتر بچگان را پر بریدند
****
کدامین شب از آن شب تیرهتر بود
که زهرا حائل دیوار و در بود
نمایان شد ز خط آتش و دود
که جرم فاطمه حب علی بود
بیا یاابن الحسن دورت بگردم مولا
بیا تا دست خالی برنگردم
سه پنج روزه که بوی گل نیومه مولا
صدای چهچهِ بلبل نیومه
بریم از باغبون گل بپرسیم
چرا بلبل به سیر گل نیومه
اگر دردم یکی بودی چه بودی مولا
وگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی آقا
اگر هر دو یکی بودی چه بودی
نسیمی کز بُنِ آن کاکل آیو مولا
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش آقا
سحر از بسترم بوی گل آیو
غم عشقت بیابون پرورم کرد مولا
هوای وصل و بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری آقا
صبوری کن چه خاکی بر سرم کرد
****
گل سرخ و سفیدم کی میآیی؟
بنفشه برگ بیدم کی میآیی؟
حساب ماهو دارم تا ظهورت
الا تنها امیدم کی میآیی؟
****
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی میدهد خورشید را برق نگاهش
میگذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
میرسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
تا بگوید پاسخی بر لالههای انتظار
تا بگیرد انتقام زخمهای بیشمار
لا فتی الا علی لا صیف الا ذوالفقار
ببيني آنكه گويد لن تراني
به دنبالش چهل منزل دويدم
ز خود بيخود به پاي دل دويدم
كه سالك گر چهل منزل نبيند
حقيقت را به چشم دل نببيند
مثالش، هيچ دور از دسترس نيست
نيازي بر بيابان و جرس نيست
زبانت را به ذكرش منحصر كن
به جاي خويش او را منتشر كن
كه هر نفسي كه حق را بنده گردد
صفات الله در او زنده گردد
بيا، اي نفس و حق را بندگي كن
ز نورش تا قيامت زندگي كن
رياضت خانهاش، نهي و تبري است
ضيافت خانهاش امر و تولي است
اگر مرد رهي پيش آي اين راه
جسارت كن، بگو اِنّي اَنَا الله
من و امر و تو گوش و شنيدن
تماشاخانهی اسرار ديدن
من و تيغ و تو و گردن نهادن
در اين حيرت خم از ابرو گشادن
من آتش، تو و خود را شكستن
فضاي سينه را آيينه بستن
بگيري، گر گريبان جهان را
تواني يافت اسرار نهان را
****
نمیدانم چه دارم در سر امشب
زدم دیگر به سیم آخر امشب
ز آهم صدهزاران ناله خیزد
بیابان در بیابان لاله خیزد
ز موج نالهام عرش الهی
شود در بحر حیرت همچو ماهی
اگر آهی کشم طوفان برآید
امان از آتشی کز جان برآید
بسوزاند زمين و آسمان را
نگه دارد تكاپوي جهان را
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمیدانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ میرقصد به دستم
نه دِعبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقیِ مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد مُلک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
یقیناً میم احمد میم مستی ست
که سر مست از جمالش چشم هستی ست
زاحمد هردو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیهای محکم کجا بود
چه میپرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهارست
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکنها را دلیل است
همان احمد که ستار العیوب است
دلیل راه و علام الغیوب است
همان احمد که جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا شد
جناب کنت و کنز مخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمة للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادهی غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دارد
نخستین جلوهاش در ذوالفقار است
****
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کُنتُ کَنزً مَخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که میسوزم در آتش
مرا آیینهی صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
****
یا علی در بند دنیا نیستم
بندهی لبخند دنیا نیستم
بندهی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصفیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المؤمنین اما به نور
نور یعنی انتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جادهی حیرت بسی پر پیچ بود
لطف ساقی بود و باقی هیچ بود
مکه زیر سایهی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه، شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو
میدهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیهای خالی ز امر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجدهای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیههای نور و تسلیم وحضور
جملهی ادیان ز یک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت میسرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبدأ خود پر گشود
ای خدا ای مبدأ و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خُبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت اِنّا عِلَیکَ الرّاجِعون
خانهات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم در دست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقدهها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقهی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا میدهد
آه مجنون بوی لیلا میدهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
****
ساقی امشب باده در دف میكند
مستی ما را مضاعف میكند
در حریم خلوت اسرار خود
باده نوشان را مشرف میكند
باده گفتم بادها جاری شدند
خام ریشان اسب عصاری شدند
چند خواهی بافتن را تاعلات
فاعلاتا فاعلاتا فاعلات
تا به كی میپرسی از بود و نبود
جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی ز جبرو اختیار
اختیار آن به كه باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت
چهارده آیینه در یك جام داشت
در عدم بودیم مستور وجود
تا محبت پردهی ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار
خواست تا خود را ببیند آشكار
آفرید آیینهای در خورد خویش
داد او را سینهای در خورد خویش
سینهای سیناتر از تور كلیم
سینهای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد
گام او را بر خطی ممتد نهاد
كرد آن گه سینهاش را صیغلی
تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات كبریا
فاش سرّ كُنت كَنزً مخفیا
گفت این عین تجلای من است
جام او سر مست سقای من است
چشم احمد باده گردان من است
رهنمای ره نوردان من است
خاك را با خونِ دل گل ساختم
خون دل خوردم ز گل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است
پردهی عشاق دمساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است
نغمه از نیهای خالی خوشتر است
عشق بازان لاعبالیتر به پیش
تا جواب آید سؤالیتر به پیش
زخمهام در جستجوی تارهاست
زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میكنم
موسی آید تور بر پا میكنم
آب آتش ناك دارم در سبو
بادهای سوزان ولی بی رنگ و بو
هر كسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر كسی نوشد چونان آتش شود
اهل دل گردد ولی سركش شود
هر كسی نوشد سلیمانی كند
وآنچه میدانیم و میدانی كند
میطراود اسم اعظم از لبش
میرسد با اذن ما بر مطلبش
بادهی ما بادهی انگور نیست
شهد ما در لانهی زنبور نیست
بادهی ما شهد علم احمدیست
اولین شرط حضورت بیخودیست
بیخود از خود شو خداوندی مكن
با خداوند جهان رندی مكن
محرم ما را پریشانی مباد
مُهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازآگین پس از هفتاد سال
كو تحول كو طرب كو شور و حال
كی سزد خاموش و بی وجد و طلب
بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن
دست دل بر دامن دریا بزن
جرعهای از جام آگاهی بزن
مست شو كوس الا اللهی بزن
****
دست ساقی چون سرِ خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب كرد
وز جمالش خویش را بی تاب كرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
بر كف او بود میزان و حدید
بوالعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یك معنی ولیكن در دو اسم
در حقیقت هر دو یك آیینهاند
یك زبان و یك دل و یك سینهاند
یك نظر بر پردهی نقاش كن
تاب گیسوی قلم را فاش كن
آفرین گو پنجهی معمار را
تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و كم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده طبل فلك آویخته
چهارده ماه ِ فلك پرواز كن
چهارده خورشیدِ هستی ساز كن
چهارده پرواز در هفت آسمان
هر یكی رنگین تر از رنگین كمان
چهارده الیاس ِ در باد آمده
چهارده خضر ِ به امداد آمده
چهارده كنعانیِ یوسف جمال
چهارده موسی به سینای كمال
چهارده روح ِ به دریا متصل
چهارده روح ِ جدا از آب و ِگل
چهارده دریای مروارید جوش
چهارده سیل ِ سراپا در خروش
چهارده گنجینهی علم لدُن
چهارده شمشیر فولاد آب كن
چهارده سر، چهارده سردار دین
چهارده تفصیر قرآن مبین
چهارده پروانهی افروخته
چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده شیر شكر آمیخته
چهارده شهدِ به ساغر ریخته
چهارده سرمستِ بی جام و سبو
جرعه نوش از بادهی اسرار هو
چهارده میخانهی ساقی شده
وَجهُ رَبِّك گشته و باقی شده
چهارده منصور ِ منصور آمده
كُلُّهم نورٌ علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینهدار عشق بود
یا محمد یا شفیع مومنین
ما گنهکاران امت را ببین
سنگ در پیشانی دینت زدیم
پشت پا بر دین و آیینت زدیم
میم او شد مركز پرگار عشق
بر تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لك صدرك پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت
فا فروغ سر فرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون كه صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش
نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی
اكفیانی یا محمد یا علی
****
چیست درویشی به جز فانی شدن
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن
سیرهی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسهی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانههای سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوهی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
بادهی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لنتنال البر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنها اَنِ الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی میکند
بی نیاز از هرچه هستی میکند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچههای بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم، دم زحیدر میزنید
بر یتیمان علی سر میزنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها ماندهایم
در هجوم اهرمنها ماندهایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
مشکها در راه سنگین میروند
اشکها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر
****
حیدر کرار نیم خانه نشینم ولی
جان به فدای جگر سوختهات یا علی
دستای پینه بستهی علی به دنبال منه
خونه نشینی علی آتیش به جونم میزنه
تو کول بار عشق من اسم قشنگ علیِ
قافیهی تنگ دلم از دل تنگ علیِ
تو کوچههای غربتم نشانی از مولا میدن
اهل محل سلام مو جواب سر بالا میدن
به من میگن علی کیه؟ علی امام عاشقاست
به من میگن علی چیه؟ داغ دل شقایقاست
توی نجف یه خونه بود
که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحب اون خونه
مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند میشد
یه کیسه داشت که برمیداش
خرما و نون و خوردنی
هرچی که داشت تو اون میذاشت
راهیِ کوچهها میشد
تا یتیما رو سیرکنه
تا سفرهی خالیشون رو
پر از نون و پنیر کنه
شب تاسحر پرسه میزد
پس کوچههای کوفه رو
تا پر بارون بکنه
باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه
میتونه غیر از این باشه
باید مثل علی بشه
هر کی که اهل دین باشه
بعد علی کی میتونه
محرم راز من بشه
درد دلم رو گوش کنه
تا چاره ساز من بشه
فردا اگه مهدی بیاد
دردا رو درمون میکنه
آسمون شهرمونو
ستاره بارون میکنه
چشماتو وا کن آقاجون
بالهای خستمو ببین
منو نگا کن آقاجون
دل شکسته مو ببین
دلت میاد کبوترات
توحرمت پر نزنن
به سایه بون دستای
مهربونت سر نزنن
****
تیغی به اوج رفت وفرود آمد آفتاب
درخون تپید چهرهی گلگون بوتراب
خورشید مهردرشفق غم افول کرد
در شام قدر آیهی رحمت نزول کرد
ماه رمضان رسید دلتنگم
هنگام اذان رسید دلتنگم
مولا به کجا چنین شتابانی
در خانهی دخترت نمیمانی
خدایا کاش آن شب بی سحر بود
که تیغِ ابن ملجم شعلهور بود
اذان گفتند و ما در خواب بودیم
علی تنها به مسجد رهسپر بود
در آن شب تا قمر در عقرب افتاد
غم عالم به دوش زینب افتاد
بیا زهرا علی در بستر افتاد
چنان شمعی که در خاکستر افتاد
حسن در گوشهای سر در گریبان
حسین آمادهی شام غریبان
چو بنچاق فدک را پاره کردند
غزالان تو را آواره کردند
شغالان شیرها را سر بریدند
کبوتر بچگان را پر بریدند
****
کدامین شب از آن شب تیرهتر بود
که زهرا حائل دیوار و در بود
نمایان شد ز خط آتش و دود
که جرم فاطمه حب علی بود
بیا یاابن الحسن دورت بگردم مولا
بیا تا دست خالی برنگردم
سه پنج روزه که بوی گل نیومه مولا
صدای چهچهِ بلبل نیومه
بریم از باغبون گل بپرسیم
چرا بلبل به سیر گل نیومه
اگر دردم یکی بودی چه بودی مولا
وگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی آقا
اگر هر دو یکی بودی چه بودی
نسیمی کز بُنِ آن کاکل آیو مولا
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش آقا
سحر از بسترم بوی گل آیو
غم عشقت بیابون پرورم کرد مولا
هوای وصل و بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری آقا
صبوری کن چه خاکی بر سرم کرد
****
گل سرخ و سفیدم کی میآیی؟
بنفشه برگ بیدم کی میآیی؟
حساب ماهو دارم تا ظهورت
الا تنها امیدم کی میآیی؟
****
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی میدهد خورشید را برق نگاهش
میگذارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
میرسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
تا بگوید پاسخی بر لالههای انتظار
تا بگیرد انتقام زخمهای بیشمار
لا فتی الا علی لا صیف الا ذوالفقار
نظرات
نظری وجود ندارد !