مرگ اگر اسب مرا زین کند

مرگ اگر اسب مرا زین کند

[ مرحوم محمدرضا آقاسی ]
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پرهیز نبرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرّد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین

جان علی سلسله بندم مکن
گردم، از خاک بلندم مکن

عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا می‌دهد
بوی حضور شهدا می‌دهد

مشعر حق عزم منا کرده‌ای
کعبه‌ی شش گوشه بنا کرده‌ای؟

تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست

چیست شفابخش دل ریش ما
مرهم زخم و غم و تشویش ما

چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم

نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می‌رقصد به دستم

نه دِعبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم

ولیکن خاک پای اهل بیتم

من از دروازه‌ی محشر نترسم 
اگر عباس دستم را بگیرد

دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل

ربود از همه ساقیان بوی سبقت
به چوگان دل ناز شصت ابالفضل

ای شط فرات تشنه کامم
ای آب حیات تشنه کامم

هر چند چو دجله در خروشم
یک جرعه هم از لبت ننوشم

در قلقله‌ی بلا چه کردی
با ساقیِ کربلا چه کردی

عباس امام ساقیان است
سقای تمام ساقیان است

کربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازیِ عباس شد

بازوانش مرگ را بی تاب کرد
تیغ‌‌های تشنه را سیراب کرد

تا کنون عباس‌ها را دیده‌ای
بوسه‌ای از دست آن‌ها چیده‌ای

بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر و ترکش خورده را

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر 
بارش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

من از دروازه‌ی محشر نترسم
اگر عباس دستم را بگیرد

هفتاد و دو کشتی نجات آورد
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد
 
هفتاد و دو کاروان و یک سالار
هفتاد و دو باهه روبرو دارد

گاهی ز تنور و گاه بر نیزه
با امت خویش گفتگو دارد
 
آن اسوه‌ی پاک باز می‌گوید
آنان که ز راز مرگ آگاهند

در دشت جنون زپا نمی‌افتند
بر مرکب خون هماره در راهند

هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت

هفتاد و دو سر سپرده‌ی مولا
تسلیم اشاره‌های یک انگشت
 
انگشت اشارتی که او دارد
فردا به مصاف می‌برد ما را

گر شیوه‌ی نو پریدن آموزیم
تا قله‌ی قاف می‌برد ما را

فردا که ز نیزه می‌دمد خورشید
فردا که خروس مرگ می‌خواند

از خنجر و مرگ حجله می‌بندیم
...

نظرات