خبر آمد خبری در راه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است شاید این جمعه بیاید، شاید پرده از چهره گشاید، شاید دست افشان، پای کوبان میروم بر درِ سلطان خوبان میروم میروم بار دگر مستم کند بی سر و بی پا و بی دستم کند میروم کز خویشتن بیرون شوم در پی لیلا رُخی مجنون شوم هر که نشناسد امام خویش را بر که بسپارد زمام خویش را **** دست ساقی چون سر خُم را گشود جز محمد هیچ کس آنجا نبود جام آن آیینه را سیراب کرد وز جمالش خویش را بیتاب کرد موج زلف مصطفی را تاب داد ذوالفقار غیرتش را آب داد در پی احمد علی آمد پدید در کف او بود میزان و حدید بولعجب بین روح حق را در دو جسم هر دو یک معنی ولیکن در دو اسم در حقیقت هر دو یک آیینهاند یک زبان و یک دل و یک سینهاند یک نظر بر پرده نقاش کن تاب گیسوی قلم را فاش کن آفرین گو پنجهی معمار را تا نماید فاش بر تو این اسرار را فاش میگوید به ما لوح و قلم از وجود چهارده بی بیش و کم چهارده گیسوی درهم ریخته چهارده طبل فلک آویخته چهارده ماهِ فلک پرواز کن چهارده خورشیدِ هستی ساز کن چهارده پرواز در هفت آسمان هر یکی رنگینتر از رنگینکمان چهارده الیاس در باد آمده چهارده خضر به امداد آمده چهارده کنعانیِ یوسفجمال چهارده موسی به سینای کما ل چهارده روح به دریا متصل چهارده روح جدا از آب و گل چهارده دریای مرواریدجوش چهارده سیل سراپا در خروش چهارده گنجینه علم لَدُن چهارده شمشیر فولاد آبکن چهارده سر، چهارده سردار دین چهارده تفسیر قرآن مبین چهارده پروانهی افروخته چهارده شمع سراپاسوخته چهارده شیر شکرآمیخته چهارده شهدِ به ساغر ریخته چهارده سرمست بی جام و سبو جرعهنوش از باده اسرار هو چهارده میخانهی ساقی شده وجهُ ربّک گشته و باقیشده چهارده منظور ِمنظور آمده کُلُّهم نورٌ علی نور آمده آفرینش بر مدار عشق بود مصطفی آیینهدار عشق بود میم او شد مرکز پرگار عشق بر تجلی بر سر بازار عشق تا قلم بر حلقهی صادش رسید شد المنشرح لک صدرک پدید طا طریق عشقبازی را نوشت فا فروغ سرفرازی را نوشت یا یقین عشقبازان را نگاشت خلق عالم بیش از این یارا نداشت دست حق تا خشت آدم را نهاد بر زبانش نام خاتم را نهاد نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست از مناره پنج نوبت پرخروش نام احمد با علی آید بهگوش روز و شب گویم بهآوای جلی اکفیانی یا محمد یا علی