حسین بن علی در خون شنا کرد
2224
12
- ذاکر: مرحوم محمدرضا آقاسی
- سبک: دکلمه
- موضوع: امام حسین (ع)
- سال:
حسین بن علی در خون شنا کرد
مرا با این حقیقت آشنا کرد
ولایت بی ولا معنا ندارد
نجف بی کربلا معنا ندارد
هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا
شق القمر امام را دیدند
هفتاد و دو پشت آسمان خم شد
وقتی کمر امام را دیدند
هفتاد و دو ذبح و یک خلیل الله
در عزم خلیل حق خلل هرگز
در سیر و سلوکِ فی سبیل الله
تعظیم به هیبت هُبَل هرگز
در هلهلهی بتان هر جایی
اینگونه که دید خود شکستن را؟
افروخت شرارهی ستم سوزی
آموخت ره زخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را
در ورطهی تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتی نجات آورد
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار
هفتاد و دو باهه روبرو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه
با امت خویش گفتگو دارد
آن اسوهی پاک باز میگوید
آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشت جنون زپا نمیافتند
بر مرکب خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت
هفتاد و دو سر سپردهی مولا
تسلیم اشارههای یک انگشت
انگشت اشارتی که او دارد
فردا به مصاف میبرد ما را
گر شیوهی نو پریدن آموزیم
تا قلهی قاف میبرد ما را
فردا که ز نیزه میدمد خورشید
فردا که خروس مرگ میخواند
از خنجر و مرگ حجله میبندیم
ما را چو عروس مرگ میخواند
هفتاد و دو لحظه، لحظهی پرواز
هفتاد و دو کربلای پی در پی
هفتاد و دو لحظهی سرافرازی
سرهای بریده خون چکان بر نِی
مرا با این حقیقت آشنا کرد
ولایت بی ولا معنا ندارد
نجف بی کربلا معنا ندارد
هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا
شق القمر امام را دیدند
هفتاد و دو پشت آسمان خم شد
وقتی کمر امام را دیدند
هفتاد و دو ذبح و یک خلیل الله
در عزم خلیل حق خلل هرگز
در سیر و سلوکِ فی سبیل الله
تعظیم به هیبت هُبَل هرگز
در هلهلهی بتان هر جایی
اینگونه که دید خود شکستن را؟
افروخت شرارهی ستم سوزی
آموخت ره زخویش رستن را
بنگر حرکات نور اعظم را
در ورطهی تشنگی تلاطم کرد
هفتاد و دو کشتی نجات آورد
هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد
هفتاد و دو کاروان و یک سالار
هفتاد و دو باهه روبرو دارد
گاهی ز تنور و گاه بر نیزه
با امت خویش گفتگو دارد
آن اسوهی پاک باز میگوید
آنان که ز راز مرگ آگاهند
در دشت جنون زپا نمیافتند
بر مرکب خون هماره در راهند
هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد
هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت
هفتاد و دو سر سپردهی مولا
تسلیم اشارههای یک انگشت
انگشت اشارتی که او دارد
فردا به مصاف میبرد ما را
گر شیوهی نو پریدن آموزیم
تا قلهی قاف میبرد ما را
فردا که ز نیزه میدمد خورشید
فردا که خروس مرگ میخواند
از خنجر و مرگ حجله میبندیم
ما را چو عروس مرگ میخواند
هفتاد و دو لحظه، لحظهی پرواز
هفتاد و دو کربلای پی در پی
هفتاد و دو لحظهی سرافرازی
سرهای بریده خون چکان بر نِی
نظرات
نظری وجود ندارد !