
تا باد به موی سرت افتاد، دلم ریخت تا اشک زِ چشم ترت افتاد، دلم ریخت امروز میان تو و حرّ ابن ریاحی تا صحبتی از مادرت افتاد، دلم ریخت حسین بیا برگردیم... ای آینهی خواهرِ خود تا که غبارِ این دشت به دور و برت افتاد، دلم ریخت امروز که یک مرتبه در موقع بازی بر روی زمین دخترت افتاد، دلم ریخت خورشیدِ من امروز که این سایهی شومِ سرنیزه به روی سرت افتاد، دلم ریخت حسین بیا برگردیم...