گفتم از چهار تا قرص قمرت

گفتم از چهار تا قرص قمرت

[ عبدالله باقری ]
گفتم از چهار تا قرص قمرت / گفتی از حسین بگو
گفتم از چهار تا یاس پرپرت / گفتی از حسین بگو
وقتی گفتم از غم هر پسرت / گفتی از حسین بگو

((پس با اجازه بی‌بی))

حسینت و تنها دیدن
از بعد علقمه بهش می‌خندیدن
دور حسین اومدن و ...
تیر سه شعبه توی قلبش زدن و ...
خم شده بود رو ذوالجناح
با نیزه سجده بُردنش توو قتلگاه
رو خاکا بی یار و غریب
اُفتاده بود شَیبُ‌الخَضیبْ خدُّالتَّریب ۲

آجرکِ‌الله یا اُم‌َالبنین ‌۳

گفتم از عباس و مشک و اضطراب / گفتی از حسین بگو
گفتم از تشنه لبیش کنار آب / گفتی از حسین بگو
گفتم از شرمندگیش پیش رباب / گفتی از حسین بگو

((پس با اجازه بی‌بی))

تنهایی گیر آوردنش
با زور نیزه ته گودال بُردنش
پیِ اذیتش بودن
زنده بود و توو فکر غارتش بودن
سواره زد ؛ پیاده زد
حرمله تیر آخر و ایستاده زد
آخ! پیرمردا اومدن
نشستن و عصا به پیکرش زدن ۲

******
مادر! بسه یا باز بگم؟
کار و تموم کردن و ریختن توو حرم
میون اون شعله و دود
توو خیمه‌ها قحطی معجر شده بود ۲
آجرکِ‌الله یا اُم‌َالبنین ‌۳

اشعار آیینی بی‌پلاک

نظرات