گلای لباس پاره را پر پر کرد با اشک نثار مکتب دلبر کرد از روی طبق پارچهای را برداشت تا کرد و به جای روسری بر سر کرد اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری خیلی روضهی نگفته داری سلام خانوم أیتّها الصدیقة الشَهیده آسمون روی سر آل الله آوار شد هر چه شد بین در و دیوار شد هیچ جا اشکم این چنین در نیومد کاری از دست کسی برنیومد صدای نالهاش را آخر شنیدم میخ در همینجوری در نیومد یا علی امشب دلم سر مست توست حتم دارم دست من در دست توست باده از دست علی خوردن خوش است زیر ایوان نجف مردن خوش است منم دم مرگم میبینمت مولا اگه زبونم گشت بهت میگم بابا میگردید تا به دستت ذوالفقار لشکری فریاد میزد الفرار محضرت عرض ارادت میکنم من به نعلینت حسادت میکنم من اگر نوکر شدم از بهر توست جملهی آخر حسین جان سهم توست قبله بی قبله نما گم میشود پس نجف بی کربلا گم میشود شب رفت و قصّههای دلم ناشنیده ماند این گفتگو به وعدهی فردا گذاشتم