محمّد حنفیه اومده میدون ولی نمیتونه مردِ معرکه باشه میگه علی گرهِ این غائله باید به دستِ شیر پسرایِ فاطمه وا شه از دور دیدن یه یل داره قدم میزنه داره ریشهیِ تمومِ لشگرو میکَنه تا که نقابش رو برداشت، دیدن حسنه داده با ضربتش فتنه رو خاتمه خیره به سمتِ حسن شده نگاهِ همه به مصافِ جمل میره مثلِ یه شیر میگه با ذوق علی، جونم پسرِ فاطمه (حسن مولا، حسن مولا)۳ چه باصلابت و عزمه، شیوهیِ جنگش جوون دلاورِ با انگیزهیِ حیدر برای کندنِ گورِ شتر فتنه زده به قلبِ عدو با نیزهیِ حیدر جانم، یه تنه سپاهِ دشمنو میدَرِه انگار علی باز دوباره عازمِ خیبره طَلحه تا حسن رو میبینه، رنگش میپره تا عَلَم رو علی به حسن جان سپرد زیرِ تیغش مثلِ برگایِ خزون، یل میمُرد شبیهِ صاعقه، شترو زد زمین طوری که نفهمید اصلاً از کجا ضربه خورد ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد سر بدزدید حسن نه، ملک الموت آمد حسن مولا...