ای ساقی سرمست ز پا افتاده دنبال لبت آب بقا افتاده مشک و علم و دست، سه حرف عشق است افسوس، ز هم این سه جدا افتاده این همه یار دادهام از دست کمرم با شهادت تو شکست ماه، در خونِ خویش گشته خضاب یک برادر بگو، دوباره بخواب این همه یار داده ام از دست کمرم با شهادت تو شکست تن سردار و بیسری سخت است غربت و بیبرادری سخت است