بر دل چنان نشستی، دل دوستان شکستی چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی به کمال عقل گفتم که به لب رسیده جانم به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی دورت بگردم، یا اباعبدالله یا اباعبدالله