بر دل چنان نشستی، دل دوستان شکستی

بر دل چنان نشستی، دل دوستان شکستی

[ محمدرضا میرزاخانی ]
بر دل چنان نشستی، دل دوستان شکستی
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

به کمال عقل گفتم که به لب رسیده جانم
به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

دورت بگردم، یا اباعبدالله

یا اباعبدالله

نظرات