ظاهراً از ریا ابا دارم

ظاهراً از ریا ابا دارم

[ ابوذر روحی ]
ظاهراً از ریا ابا دارم
باطناً ادعا ادا دارم

کفر من هست حب دیده شدن
شرم از روی انزوا دارم

های و هوی مرا نگاه نکن
پول خردم سر و صدا دارم

این نداری تمام دارایی‌ست
راضی‌ام من که فقر را دارم

هرچه دارد کریم، مال گداست
هرچه دارم من از شما دارم

پیش مردم مرا خراب نکن 
به همه گفته‌ام تو را دارم

لنگ‌ محشر نمی‌شوم چون‌که
از طریق آبله به پا دارم

برسد پای من به کرب‌وبلا
با اباالفضل حرف‌ها دارم

آه من هم شبیه ام بنین
حسرت یک کربلا دارم

خنده آمد سری به او بزند
گفت ام البنین عزادارم

از پسرهای من سپر برگشت
ولی من داغ بوریا دارم

گفت آب و غذا نخورده حسین
چقدر گریه‌ی قضا دارم

******
ستاره می‌بارم قمر ندارم من
به من نگید مادر، پسر ندارم من

جسم عزیزم رو‌ چه زیر و رو کردند
تو پیکر عباس نیزه فرو کردند

وقتی به خاک افتاد علقمه شد بی‌تاب
تا مشک آبش ریخت شد از خجالت آب

کجاست علی اصغر رباب پریشونه
گهواره خالی و لالایی می‌خونه

این کاروان با این دلم چه‌ها کردی
سه ساله‌ی ما رو چرا نیاوردی؟

شد خیمه‌ها غارت وقتی علمدار رفت
ناموس آل الله تو کوچه بازار رفت

شنیده‌ام زینب زد دست غم بر سر
از داغ اون گودال از داغ اون خنجر

این شبا بیشتر دلم می‌خواست باشی پیشم عزیزم
کاسه‌ی آبی بدی دستم حالا که من مریضم

آرزوم بود لحظه‌ی جون دادنم باشی کنارم
اما حالا از فراقت لحظه لحظه اشک می‌بارم

دیگه دنیا بعد حسین دلم رو خون کرده
دلم برا غمش پر از درده
خدارو شکر دارم می‌میرم

غمت عباس مثل حسین قدم رو‌خم کرده
زندگی بعد تو برام سرده
خدارو شکر دارم می‌میرم

غریبونه با چشم تر
ازت می‌خوام بیای مادر

شنیدم تو رو به خاک و خون کشیدند ابوفاضل 
شنیدم که چشم نازتو دریدند ابوفاضل 
شنیدم عمود آهن به سرت خورد ابوفاضل 
شنیدم که دستای تو رو بریدند ابوفاضل 

نبودم من، ولی اومد فاطمه دنبالت
اومد گرفت زیر پر و بالت
آخر به آرزوت رسیدی

می‌دونم من دیدنشو که آرزو داشتی
ممنونتم که آبرو داشتی
آخر به آرزوت رسیدی

*******
پس از تو کاش زنجیری نمی‌ماند
تو می‌خوردی و شمشیری نمی‌ماند
تمامش کاش خرجی تو میشد
برای حرمله تیری نمی‌ماند

ببین مادر ز گریه آب رفته
و از سردردها از تاب رفته
به نیزه‌دار گفتم بچه داریم
کمی آرام تازه خواب رفته

******
نشد از چهره‌ام غم را بگیری
ز من اندوه عالم را بگیری
برای رفتنم این سو و آن سو
نشد مادر که دستم را بگیری

تو خوردی تیغ پژمردم من اینجا
دو دستت را که زد من مردم اینجا
همین‌که از روی مرکب عزیزم
زمین خوردی زمین خوردم من اینجا

نه که امروز مادر درد دارم
که روز و شب سراسر درد دارم
از آن ساعت که با ضربه شکستند
سرت را بی‌هوا سردرد دارم

اگر بشکسته‌ام مانندِ زهرا
ببین دل‌خسته‌ام مانندِ زهرا
سرت را تا که رویِ نیزه بستند
سرم را بسته‌ام مانند زهرا

به یادت آه، یکسر می‌کشیدم
که گویی از تنت پَر می‌کشیدم
به هر تیری که بر جسمِ تو می‌رفت
من اینجا آی مادر می‌کشیدم

مرا گفتند که بازو ندارد
دگر عباسِ تو اَبرو ندارد
بمیرد حرمله بد زد به چشمت
از آن لحظه دو چشمم سو ندارد

(قمر منی اباالفضل 
پسر منی اباالفضل)

نظرات