
(خستهام از بس که بوسیدم تو را از راه دور) ۲ قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانیات اشک، هم حتی درون دیدهی تر سوخته سوختم اما نه به اندازهی تو در تنور حتم دارم صورت تو، ده برابر سوخته پشت عمه زینبم، سنگر گرفتم بین دود تا که من کمتر بسوزم، جاش سنگر سوخته آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما چادر و پیراهن ما، بعدِ معجر سوخته گر مرتب نیست موهایم، به من خرده مگیر علتش این است موهایم، روی سر سوخته بر روی خار مغیلان، بارها خوردم زمین آبله دارد کف پایم، سراسر سوخته عمه میگوید شبیه مادرت زهرا شدم پشت در انگار دست و پای مادر سوخته تا توانستند ما را هر کجا سوزاندهاند کربلا خیمه، مدینه خانه و در سوخته راستی بابا، نگفتم بیشتر از من رباب زیر نور آفتاب، از داغ اصغر سوخته ***** حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی حالا که بار سفر بستم از این دنیا اومدی عمو عباس و نیاوردی، چرا تنها اومدی حالا اومدی خوابن حالا که تموم دخترای شام اومدی حالا که نمیتونم بگم اومد بابام اومدی حالا که سفید شد از نبودنت، موهام اومدی بابایی، خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی نمیگی چرا رفتی و ما رو تنها گذاشتی، بابایی بابایی، بابایی بابایی بابایی بابایی... **** یه شب جاموندم و اومد سراغم همون مردی که با من، خیلی بد بود الهی که دلش آتیش بگیره که دل سوزوندن و خیلی بلد بود همش میگفت، عموت کجاست حال تو رو، نیگاه کنه بگو از علقمه بیاد، دست بستت را وا کنه