
بگیر دست من و پاشو نمونده راهی تا خونه به روی چادرت مادر یا اینکه خاکه یا خونه نتونستم سپر باشم تموم غصهم از اینه چرا دستت به دیواره مگه چشمات نمیبینه عجب رویی، چه ابرویی، کبوده صورت ماهت بابا دق میکنه حتماً، بفهمه بسته شد راهت با این حالت، نمیمونی، فدای عمر کوتاهت --- همه دنیا تو این کوچه شده روی سرم آوار یه سیلی خوردی از نامرد یکی هم خوردی از دیوار به بابا چی بگم حالا چرا چشمای تو تاره با اون سیلی گمونم که شکسته باشه گوشواره اگه بابا، یه وقت از من، بپرسه تو چی میدونی یا از فردا، بگه زهرا، چرا روتو می پوشونی چی دارم من، بگم وقتی، که هستش چادرت خونی