
چه روز و روزگاری داشتیم خونه بود و خوشی بیحد وقتی حسن به دنیا اومد چقدر باهم خوشحالی کردیم وقتی تو رو مادر صدا زد اینروزا هی کابوس میبینه یه گوشه بیصدا میشینه گلوش پر از بغضه و چشماش سمت زمینه تو خواب همش اسم تو رو میاره چند وقته آروم و قرار نداره سر به روی در خونه میذاره صداش میاد نشد تو کوچه دستشو بگیرم شدت ضربهشو بگیرم گفتی علی خدانگهدار دنیا شده رو سرم آوار اشک چشام امون نمیده کارم ببین کجا کشیده من حیدرم همون که هیچکس شکستن منو ندیده، قدم خمیده گفتم بهت خیلی نیازه گفتی وصیتم یه رازه حالا علی داره براتو تابوت میسازه گفتی فدات همه وجود زهرا این بود همه بود و نبود زهرا گفتم نرو از خونه زوده زهرا کلمینی علیه نشسته بالای سرت کلمینی بگو تو کوچه چی اومد به سرت

چه روزو روزگاری داشتیم ...💔