
به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب میخواهم تلظّی کن تلظّی کن، فدای کام عطشانت زبی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشکی که تر گردد لب خشکیدهات از چشم گریانت ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت نه ناله میزنی نه دستو پا نه اشک میریزی مزن آتش مرا این قدر با لبهای خندانت نگویی کس نشد همبازیات برگرد گهواره شرار تشنگی تا صبح بازی کرد با جانت به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن بشین در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن ***