
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم سقّای طفلانم داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم سقّای طفلانم من بی برادر چـون کنم، بـا این سپـاه دون در دامـن هامـون بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم سقّای طفلانم خواهـم بـرم در خیمهگه، ای گل تن پاکت پیکـر صدچـاکت ممکـن نبـاشد «یا اخا»، محـزون و نـالانم سقّـای طفـلانم برخیـز و ای جــان بـرادر، کـن علمـداری بنمـا مـرا یـاری بی تـو غـریب و بی معیـن، در این بیابـانم سقّـای طفـلانم بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان بـر ناقۀ عریان گــردد ســوار از راه کینـه بــا یتیمانم سقّـای طفـلانم شد روز روشن پیش چشمم تیره تر از شب چون معجر زینب بینم تو را در موج خون ای در غلطانم سقّـای طفـلانم ***