(باد وقتی که بر آن حلقهی گیسو افتاد)۲ دید در قلب حرم باز هیاهو افتاد سیزده بار زمین بوسه زده پایش را بسته بر بازوی خود هدیهی بابایش را (بنویسید که خورشید نقابش شده است باز زانوی اباالفضل رکابش شده است)۲ به جز این پیرهنش نیست، نیازی هم نیست زِرِهی قد تنش نیست، نیازی هم نیست (بگذارید رَوَد حوصلهاش سر رفته چه نیازی به زره داشت؟ به حیدر رفته)۲ آنکه مانند علمدار جگر دارد اوست آنکه شمشیر حسن را به کمر دارد اوست (رخصتی تا دهدش سمت عمو میآید)۲ چقدر بیرق عباس به او میآید دل میدان زده و هیچ همآورد نبود پیش او در دل این معرکه یک مرد نبود رجزی خواند بدانند بلاغت دارد شیر بر طرز کمین کردنش عادت دارد (شد جمل بال همه ریخت حسن را دیدند یال و کوپال همه ریخت حسن را دیدند)۲ (أزرق شامی اگر چهار پسر آورده چه خیالیاست علی تیغ دو سر آورده)۲ أزرق این ضربهی شمشیر بخور چشمت کور خاک از نعرهی یک شیر بخور چشمت کور پنج تن آمده بودند که پرها را زد نیت پنج تن او کرده و سرها را زد تا که هر ضربهی او زیر گلو میپیچید زود تر از همه تکبیر عمو میپیچید (سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است)۲ سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد نه توانیاست به دست و نه رکابیاست به پا نیزهای خورد از این سو و از آن سو افتاد به زمین خورد ولی زیر لبی زهرا گفت