حس می‌کنم امشب شب آخر شد و تُو فکر رفتنی

حس می‌کنم امشب شب آخر شد و تُو فکر رفتنی

[ حاج عبدالله باقری ]
حس می‌‎کنم امشب شب آخر شد و تُو فکر رفتنی
امّا بدون که توی این شهر غریب تنها کسِ منی

کی باورش می‌شه دارم کفن برات آماده می‌کنم
فرصت نمونده دارم از بوی تو استفاده می‌کنم

این سه ماهِ آخری زود گذشت
بین دیوار و در و دود گذشت
این سه ماهِ آخری سخت گذشت
آخ که با شب گریه و درد گذشت

از کوچه با ردِ سرخِ کشیده برگشتی
رشیده اومده بودی، خمیده برگشتی

*****

تُو این سه ماهِ آخری شب تا سحر خیره به در شدم
این روز آخر کار خونه کردی و شرمنده‌تر شدم

حس می‌کنم چیزی می‌خوای بگی چرا این‌قدر معذّبی
زینب باید تُو بغلت باشه، تو تُو آغوش زینبی

این سه ماهِ آخری آب شدی
هی منو دیدی و بی‌تاب شدی
این سه ماه هی دست به دیوار شدی
شب به شب با گریه بیدار شدی

تو قدخمیده نبودی، شکسته برگشتی
چی شد که از درِ خونه نشسته برگشتی

نظرات