نمانده فرصت آن دلبریها خداحافظ برادر خواهریها گرفتارم نکن مشکلگشایم حلالم کن مرا این آخریها بیا دستی بکش بر روی قلبم بهجای زحمت آن مادریها در و میخ و لگد یادت که مانده پریشانم از این یادآوریها لباس کهنهای مادر فرستاد مراقب باش دارد مشتریها کمی از تشنگیات گفته بودی نگفته بودی از غارتگریها برای زینب انگشتت مهم است برای ساربان انگشتریها خیالت جمع قبل رفتن تو گره خورده تمام روسریها مصیبت میشود با شمر و خولی تحمل کردن دربهدریهای خودت رخت اسارت بر تنم کم گذشت آن روزها، آن سروریها ******* با اضطراب کشتنت نگران بودی کشتنت به قتل صبر کشتنت ******* من که ز آغاز عمر، بی تو نکردم سفر خیز و ببین یا اخا، با که سفر میکنم ******* ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخرین شبانهی آرام زینب است این نازدانهها که در آغوش مادرند در دست باد بعد تو گلهای پرپرند بعد از تو در محاصره شعلهها و خار گلهای پرپرند به میدان کارزار دلبندهای قافله شلاق میخورند از شعلههای حرمله شلاق میخورند ******** بس که دویدم عقب قافله پای نحیفم شده پر آبله ******** این خیمهها چو ابر پراکنده میشود فردا پس از تو شب نشده کنده میشود فردا غروب آن سوی گودال قتلگاه در ابرهای دلهره غلطان به خاک ماه ماه ایستاده دفعهی آخر ببیندت جایی نماز کن که برادر ببیندت آهسته از کنار حرم بگذر ای امید با ذکر یا صبور که خواهر ببیندت شاید رقیه تشنهی دیدار دیگر است معلوم نیست دفعهی دیگر ببیندت دیدار دیر میشود امشب که بگذرد بیا تا گوشهی خرابه که یکسر ببیندت ******* من از آتش زدن بال و پرت میترسم شب به پایان برسد از سحرت میترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت میترسم اصلاً امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از اینهمه اما اگرت میترسم من ز پاشیدن جسم پسرت میترسم تیرهایی که سهشعبه است مهیا کردند از تهاجم سوی جسم قمرت میترسم رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها خیلی از تیر و گلوی پسرت میترسم زندهای و بهسوی خیمهی تو میآیند ته گودال ز چشمان ترت میترسم ******* کار دنیا رو ببین زندگیم بیتو گذشت روی نی رفت سر تو تنت هم مونده تو دشت تنتو دیدم دست قاتل تو پیراهنتو دیدم ******* کوتاه نیومد گفتم باهات راه بیاد، راه نیومد بی چشم و رو بود اونی که با خواهرت راه نیومد ******* کار دنیا رو ببین زندگیم بیتو گذشت روی نی رفت سرتو تنتم مونده تو دشت تنتو دیدم دست قاتل تو پیراهنتو دیدم سرتو دیدم زیر نعل مرکبا پیکرتو دیدم روز من شب شد ته قتلگاه تن تو نامرتب شد تشنه جون دادی سر پیری به چه روزی آخه افتادی ******** دیدی آخر جون به لبم اومد رفتی بلا سر زینب اومد رو تن تو دهتا مرکب اومد (ای وایِ من، ای وایِ من، داداش) سر پیری شبیه خزون پاییز شدم سر پیری هدف نگاهای هیز شدم سر پیری سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم ******** پا پس نمیکشه همه رفتند ولی شمر که دست نمیکشه زینب رسید و گفت مادر بیا ببین دیگه نفس نمیکشه ******** خطابی کرد زینب مادرش را ببین دیر آمدی بردند سرش را ******** چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت ******* سپردمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردیام به که رفتی ******* مونده روی زمین پیکر تو رها السلام علی من دفن اهل قری خواهرت اگه نیست رفته شام بلا ریگ و رمل بیابون برات گرفتن عزا همونی که ازم پدرم رو گرفت با یه عده حرومی دور و برم رو گرفت تو نبودی به زور معجرم رو گرفت اومدم فرار کنم موی سرم رو گرفت ****** دختر شامی خبر میآورد موی خود را تا کمر میآورد دوستانش زیر خنده میزنند او ادایم را که در میآورد