غریب شهر خراسان بیا برادر من

غریب شهر خراسان بیا برادر من

[ حسین ستوده ]
غریبِ شهر خراسان، بیا برادر من
ز دوریِ تو چکد خون ز دیده‌ی تَرِ من

ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده
ببین که خواهر تو بین بستر افتاده

به روی سینه‌ی خود نامه‌ی تو را دارم
مدام زیر لبم ذکر یا رضا دارم

بیا که با تو بگویم ز درد و غم‌هایم
نمانده تاب و توانی به کل اعضایم

میان راه شکستند حرمتم ای یار
ولی به قم شده جبران غربتم ای یار

خدا گواست ندیدم بدی ز مردم قم
نچیده‌اند در این شهر، پشت در هیزم

سخن ز کینه و بغض علی در اینجا نیست
میان مردم اینجا غلاف اصلا نیست

نظرات