غریبِ شهر خراسان، بیا برادر من ز دوریِ تو چکد خون ز دیدهی تَرِ من ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده ببین که خواهر تو بین بستر افتاده به روی سینهی خود نامهی تو را دارم مدام زیر لبم ذکر یا رضا دارم بیا که با تو بگویم ز درد و غمهایم نمانده تاب و توانی به کل اعضایم میان راه شکستند حرمتم ای یار ولی به قم شده جبران غربتم ای یار خدا گواست ندیدم بدی ز مردم قم نچیدهاند در این شهر، پشت در هیزم سخن ز کینه و بغض علی در اینجا نیست میان مردم اینجا غلاف اصلا نیست