
(غروب تلخی داری رو خاکا سر میذاری)2 به جونت افتاده شمر میگه سنان چرا بیکاری با نیزه اومد سمتت خون از لب و دهانت جاری نفس بریده نیزه ، امون نمیده نیزه چه قدر تو مقتل این سو اون سو تو رو کشیده نیزه صورتو درهم کرده تا به گلو رسیده نیزه سلام الله علی العطشان سلام الله علی العریان حسین جانم حسین جان ... شلوغه دور گودال دیدم که رفتی از حال چادر من هم مثل پیراهن تو میشه پامال عقیقتو که بردن حالا میرن سراغ خلخال کمین نشسته نیزه راهتو بسته نیزه توی ضریح سینهات دیدم سنان شکسته نیزه پیرهنی رو که مادر داده میافته دست نیزه سلام الله علی العطشان سلام الله علی العریان حسین جانم حسین جان بُنیَّ تو های و هوی نیزه نگام به سوی نیزه دیدم که خون از چشمات میریزه بر گلوی نیزه دیدم سرت رو پیش چشمام زدن به روی نیزه قدم قدم با نیزه یا سنگ زدن یا نیزه خودم در آوردم از پهلوی زخمی چندتا نیزه سلام الله علی العطشان سلام الله علی العریان حسین جانم حسین جان زینت دوش نبی