یک لگد خورد به در، در به دوتا پهلو خورد هم به پهلوی من و پهلوی محسن پسرم شعله میرفت به بالا، سر حیدر پایین بیشتر غصّهی او بود که میزد شررم **** از جان گرانمایه گذشتم که نیایی شرمنده شدم نامه نوشتم که بیایی اینجا جگر سوخته را خار تنیده است همسایهی دیوار به دیوار غریبه است پیچیده در این شهر که عباس رشید است با بودن او غارت هر خیمه بعید است زانو زدنت آرزوی حرمله باشد دنبال سر کودک این قافله باشد جز سایهی خود یار بر کوچه ندیدم من مردتر از طوعه در این کوفه ندیدم بر طوعه سپردم نرود باز کند در تا بار دگر نشکند از در پهلوی دیگر این راه به جز غصّه و اندوه و بلا نیست بازار گذرگاه نوامیس خدا نیست زینب نکند بی تو شبی شام بماند میمیرد اگر در ملأعام بماند با ناقهی بیمحمل و بیزین و عِماری سخت است از این شهر به آن شهر سواری سخت است برای زن بیمرد سواری