کریم باشی محاله چیزی برات بمونه نه صحن و نه رواقی نه گنبد و چراغی ای زمونه اگه بخوای صحن و گنبد زائرات فراوونن لب که تر کنی میبینی چاکرات فراوونن کی گفته نوکر نداری ذاکرات فراوونن میگم یا حسن حسن جانم افتاده گره توی کارم من ذکر حسین حسینم رو از ذکر حسن حسن دارم جانم، جانم، حسن جانم..... ضریح با صفای تو بین آسمونه کریمِ روزگاری ولی حرم نداری ای زمونه ضریح و صحن و رواقت فی قُلوبِ مَن والاه آسمونیا میخونن الدخیلُکَ آقا هر دوشنبه شب حسن جان زائرت میشه زهرا اما آخرش با این دستا واسه تو حرم میسازیم ما از باب الحسن میریم سمت پایین پای حسن مولا جانم، جانم، حسن جانم..... عذابت میده کوچه زجرت که میده خونه چرا قدت خمیده چرا موهات سفیده ای زمونه صبر و سکوت مدامت خنجرت تو رو پیر کرد بیوفایی سپاه و لشکرت تو رو پیر کرد بیشتر از همه که داغِ مادرت تو رو پیر کرد پیر میکنه داغ تو جوونو چشم زد یه نفر زندگیمونو دوشنبه بعدازظهر اومده خونه خاکی و دلخور