چنان زدند تو را تیغشان که نگو

چنان زدند تو را تیغشان که نگو

[ امین قدیم ]
چنان زدند تو را تیغشان که نگو
تو را زدند چنان که شده‌ست خون جاری

چنان زدند تو را، بین دشت پاشیدی
تو شیرخواره‌ی من هستی یا علَمداری؟!

حرامیان همه دل‌سنگ مثل هم هستند
به روی نیزه تو را دیدم از بغل بستند

نظرات