پدر کنار پسر بیدرنگ جان میداد مگر که وضع علی لحظه ای امان میداد حسین بال سر زانو کشان کشان آمد کسی که درس صبوری به دیگران میداد برای آنکه بگیرد به ما خدا آسان امام ما چقدر تلخ امتحان امتحان میداد به داغ ذبح عظیمش سوار به نفلین بود همان که رحمت عامش به شمر امان میداد همینکه خواهرش از ره رسید با حسرت جوان دسته گلش را به او نشان میداد سنان از این طرف و شمر از آن طرف خندید بهانه با قد خم دست این و آن میداد شبیه قاسدک باد خورده شد سرش همینکه سینه صبر رو تکان میداد عقیق تر شده از خشکی لب هایش تبرک هم دم آخر به ساربان میداد به جای بانگ رحیلی که ساربان میزد چه خوب میشد اگر که علی اذان میداد میکشم خویش رو روی زمین گاه بر سینه گاه بر زانو ای عصای شکسته بعد از تو کمکم کرده بیشتر زانو حیف دیگر نمیشود بوسید از لبانی که چاک خورده پسر وای بر من چرا محاسن تو اینقدر روی خاک خورده به سر گفته بودی زمان پیری ما آب هم در دلم تکان نخورد تا تو هستی تا عمویت هست باد حتی به دختران نخورد زره و خود و زین و زینت را زیر پای سپاه میبینم چقدر چهره ات عوض شده است نکند اشتباه میبینم توکه افتادی همه سمت حرم کل کشیدند و به من خندیدند بعد پنجاه و چندسال اینجا عاقبت قد عمه را دیدند زحمت مجتبی و بابایت رفته برباد غصه ام کم کن پیش این چشم های نامحرم معجر عمه را تو محکم کن