وصف او را نتوان گفت به صد منظومه

وصف او را نتوان گفت به صد منظومه

[ علی کرمی ]
وصف او را نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او، فاطمه‌ی معصومه

آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست

آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوه‌ی فاطمی و هیبتِ زینب دارد 

دختری آمده از ایل و ابار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر برتر

قصه این بود و به وصفش قلم ما درماند
داغِ دیدارِ برادر به دل خواهر ماند

آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم 

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایی، تو نیایی سخت است

‌*****

رأس تو می‌رود بالای نیزه‌ها
من زار می‌زنم در پای نیزه‌ها

ای ستاره‌ی دنباله‌دار من
زخمی‌ترین سرِ نیزه‌سوار من

تو از بلندیِ نیزه کجا نیفتادی
به روی دامن زینب چرا نیفتادی

دلم شکست سرت را به بام کوبیدند
دلم شکست کنار سر تو رقصیدند

چه داشت خانه‌ی خولی که بین آن رفتی
مگر عقیله نداری که با سنان رفتی 


*****

چقدر کوه و کمر را پی تو آمده‌ام
در تمنای رُخَت ناله‌ی هجران زده‌ام

خبری باد صبا از تو نیاورد آخر 
دستِ تقدیر مرا راهیِ قم کرد آخر 

تا من درون قتلگهم دست و پا نزن
تنگ است جات، مادرمان را صدا نزن

کاش می‌شد که دل سیر تماشات کنم
یار گم‌گشته، توبرگردی و پیدات کنم

منِ معصومه کجا رنجِ بیابان‌گردی
کاش می‌شد که بر این خسته نظر می‌کردی 

*****

میان گریه‌ی من این سنان چه می‌خندد
دهان باز تو را نیزه‌دار می‌بندد

*****

غرور چشم حیدر را شکستم
چنان محکم زدم در را شکستم
درِ خانه ز لولا تا جدا شد
زدم پهلوی کوثر را شکستم


ضربه به در می‌خوره
در به مادر می‌خوره
در به پهلوهای کوثر می‌خوره

در رو داره می‌شکنه 
زهرا مونده یک تنه
یکی داره مادرم رو می‌زنه

قنفذ بی‌بهونه زد
پشت درب خونه زد
چقدر زهرا رو تازیونه زد

چهل تن، یک تنو زدن
گلِ گلشنو زدن
مرد بودن اونا که یک زنو زدن

*****
فاطمه بوده‌ای اما جگری از تو نسوخت
وسط شعله‌ی آتش پسری از تو نسوخت

گل رویت بخدا لطمه‌ای از خار ندید
نوک مسمار به پهلوی تو آزار ندید

قم تو را از وسط کوچه‌ی ناامن نبرد
دست نامحرم سنگین به روی تو که نخورد

کاش مانند علی هیچ‌کسی غم نخورد
همسرش بین گذر سیلی محکم نخورد

دست نامحرم سنگین به روی تو که نخورد
گلِ باغِ پدرت بودی و پرپر نشدی

*****
روز دفن جنازه‌ات سادات، گریه کردند بهر مادرشان
گویی از دست رفته بود همه پدر و مادر و برادرشان 
چشم مردان ز اشک خونین سرخ، همه زنان سیاه معجرشان


*****
کاش می‌شد دوباره اشکاتو پاک کنم
اونی که زد و هلاک کنم
به این زودیا کی فکر می‌کرد 
خودم جوونم رو خاک کنم

نظرات