سامرا، باز باصفا شدهای در حریمت، برو بیا داری
20307
62
- ذاکر: سید محمدرضا نوشهور
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسن عسکری (ع)
- مناسبت: شهادت امام عسکری علیه السلام
- سال: 1402
سامرا، باز باصفا شدهای
در حریمت، برو بیا داری
اربعین پا به پای کرببلا
زائر و دستهی عزا داری
باز هم گنبد طلایی تو
مثل مشهد، ز دور معلوم است
همه دانند زیر این گنبد
مدفن دو امام معصوم است
همهی دلخوشی ما این است
لا اقل یک حسن، حرم دارد
صبح و ظهر و غروب، سفره به پاست
بس که صاحب حرم، کرم دارد
اهل بیت رسول این ایام
به غم و غصهها اسیر شدند
راستی بین بچههای علی
این حسنها چه زود پیر شدند
چشم خود باز کرد و با گریه
پسر خویش را نگاهی کرد
دست انداخت دور گردن او
لب او را روی لبش آورد
زیر لب گفت، الوداع پسرم
بعد از این موسم جداییهاست
این بیاباننشینی ماها
همهاش ارث مادرم زهراست
بعد از آن که زدند مادر را
جای او کنج بیت الاحزان شد
شادی از خانوادهی ما رفت
بیت الاحزان شبی که ویران شد
عصمت الله، پشت در افتاد
پای دشمن، به خانهاش وا شد
آنقدر با غلاف کوبیدند
محسن بیگناه را کشتند
داد صدیقه را درآوردند
فضه و جد ما، به پشت در
جسم شش ماهه، دفن میکردند
تشنهی قدری آب بودم من
لب عطشان من، تکان میخورد
کی به پیش نگاهت ای بابا
لب من چوب خیزران میخورد
عمهات هست و مادرت هم هست
نه میان نگاههای حرام
وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
آستینها، حجاب سر میشد
بین آن گیر و دار، در بازار
چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزهدار در بازار
-------
در و زد، مادر و زد، پهلوی زهرا شکست
انگاری حیدر و زد، پهلوی زهرا شکست
من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد
حسن ناله میزد، ببین مادر افتاد
تو افتاده بودی، درم روی زانوت
شاید هر کی رد شد، لگد زد به پهلوت
------
حسین من ...
هیچ کس مثل او، پلید نشد
خیزران خسته شد، یزید نشد
در حریمت، برو بیا داری
اربعین پا به پای کرببلا
زائر و دستهی عزا داری
باز هم گنبد طلایی تو
مثل مشهد، ز دور معلوم است
همه دانند زیر این گنبد
مدفن دو امام معصوم است
همهی دلخوشی ما این است
لا اقل یک حسن، حرم دارد
صبح و ظهر و غروب، سفره به پاست
بس که صاحب حرم، کرم دارد
اهل بیت رسول این ایام
به غم و غصهها اسیر شدند
راستی بین بچههای علی
این حسنها چه زود پیر شدند
چشم خود باز کرد و با گریه
پسر خویش را نگاهی کرد
دست انداخت دور گردن او
لب او را روی لبش آورد
زیر لب گفت، الوداع پسرم
بعد از این موسم جداییهاست
این بیاباننشینی ماها
همهاش ارث مادرم زهراست
بعد از آن که زدند مادر را
جای او کنج بیت الاحزان شد
شادی از خانوادهی ما رفت
بیت الاحزان شبی که ویران شد
عصمت الله، پشت در افتاد
پای دشمن، به خانهاش وا شد
آنقدر با غلاف کوبیدند
محسن بیگناه را کشتند
داد صدیقه را درآوردند
فضه و جد ما، به پشت در
جسم شش ماهه، دفن میکردند
تشنهی قدری آب بودم من
لب عطشان من، تکان میخورد
کی به پیش نگاهت ای بابا
لب من چوب خیزران میخورد
عمهات هست و مادرت هم هست
نه میان نگاههای حرام
وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
آستینها، حجاب سر میشد
بین آن گیر و دار، در بازار
چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزهدار در بازار
-------
در و زد، مادر و زد، پهلوی زهرا شکست
انگاری حیدر و زد، پهلوی زهرا شکست
من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد
حسن ناله میزد، ببین مادر افتاد
تو افتاده بودی، درم روی زانوت
شاید هر کی رد شد، لگد زد به پهلوت
------
حسین من ...
هیچ کس مثل او، پلید نشد
خیزران خسته شد، یزید نشد
نظرات
نظری وجود ندارد !