نبود تاب و توانی که وا کند لب را

نبود تاب و توانی که وا کند لب را

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
نبود تاب و توانی که وا کند لب را
گرفت با نگه خود ، سراغ زینب را

خبر رسید و سراسیمه خواهرش آمد
دوان دوان به کنار برادرش آمد 

رسید و چادرِ خود را که از سرش انداخت
نگاه حیرتِ خود بر برادرش انداخت

صدای گریه و آهِ بلند می‌آمد
زبان خواهرِ دل‌خسته بند می‌آمد

صدا زد ای حسنم، ای فروغِ هر دیده
دو چشم خود بگشا ای ستم دیده
 
عزیزِ مادرِ من باز خون‌جگر شده‌ای
شبیه مادرمان دست بر کمر شده‌ای

چرا عزیزِ دلم ردّ خون به لب داری
چقدر بی‌رمقی و چقدر تب داری

شنیده‌ام که چه رنجی ز  یار می‌بینی
شنیده‌ام که دو روز است تار می‌بینی

بگو پس از تو غم عالمین را چه کنم
اگر حسین بفهمد حسین را چه کنم

خودت بگو چه کنم اشک و آه قاسم را
بگو چگونه بگیرم نگاه قاسم را

نگاه طفل به جان دادنِ پدر سخت است
نگاه بر تو و طشت و غمِ جگر سخت است

گذشت واقعه و بعد غسل دادنِ ماه
به عزت و شرف لا اله الا الله

تن غریب وطن را بلند می کردند
تن شریف حسن را بلند می کردند

برادران همه رفتند زیر تابوتش
فرشته ها همه بردند سوی لاهوتش

کنار قبر پیمبر دوباره فتنه رسید
شکوه و جلوه‌ی تشییعِ مجتبی را دید

گذشت لحظه‌ای و فتنه‌ای به راه انداخت
به سوی جمع کماندارها نگاه انداخت

کنار قبر نبی صحنه‌ی جدل شده بود
تلافی همه از کینه‌ی جمل شده بود

کنار قبر نبی از دل عقده وا کردند
و از کمان همگی تیر را رها کردند

صدای ناله‌ی واغربتا به گوش آمد
چنان که غیرتِ عباس هم به جوش آمد

چقدر داغِ جگرسوزِ تو زمین‌گیر است
به روی پیکرت هفتاد چوبه‌ی تیر است

ولی به کرب و بلا چهار هزار تیر انداز
هزارها لبه‌ی تیزِ تیر در پرواز
به سمت ساقی لب تشنگان فرود آمد

همه از روی عمد چونان باران ببارد خون
به چشمم تیر وقتی زد، زد از پشت سرم بیرون

ز جا برخیز ای بابَ الحوائج، حاجتی دارم
بگو بعد از تو باید خواهرم را بر که بسپارم

همیشه ماه را مردم میان آسمان جویند
ولی من ماه خود را باید از این خاک بردارم

صدا آمد برادر، با خودم گفتم حسن اینجاست
برادر خواندی‌ام هم اولین هم آخرین بارم


پرچمت گر سرنگون شد من نگه می‌دارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است

میان خیمه‌ها غیر از من و سجاد مردی نیست
غریبم من ندارم هیچ‌کس، تنها تویی یارم

*****
ز یک سو خیمه بی‌مَحرم
ز یک سو چشم نامحرم
ز یک سو غارت معجر
ز هم پاشیده افکارم

به دامانم سرت را سعی کن ثابت نگه‌داری
که من با احتیاط این تیر از چشمت بردارم

*****
تا سرت شکست
تا بازوی آب‌آورت شکست
تو خیمه قلب خواهرت شکست
وای وای وای

بی‌کَسِ حرم
بدون تو دلواپسه حرم
نباشی پاشون می‌رسه حرم
وای وای وای

غمِ زینب کشته ما رو
که جمع کرده دخترا رو
داره محکم‌تر می‌بنده
گره‌های معجرا رو

بعد از تو امون نداره خیمه
تمومه کار خیمه، پاشو اباالفضل 
بعد از تو تنم به غارت میره
حرم اسارت میره

می‌شود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر روی این مطلب

تا تو بودی سفر بخیر گذشت
ای نگهبانِ محملِ زینب

تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سفیدیِ غبغب

تا تو بودی ندید یک مادر
طفلش از تشنگی کند لب لب

تا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب

تا تو بودی رقیه معجر داشت
روی دوش تو خواب بود هر شب

*****
شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش
هرکه آمد نیزه‌ای می‌کاشت روی پیکرش

کار دنیا را ببین، کارش به مَشک افتاده است
آن که اقیانوس هم زانو زده در محضرش

مشک را تا خیمه‌ها هرطور می‌شد می‌رساند
حرمله نگذاشت

نظرات