به میدان زد تماشاگر فلک شد ثناگوی ابوفاضل مَلک شد أنا بن الحیدرش وقتی که پیچید ز وحشت حرمله زهر ترک شد همینکه از شریعه سر در آورد صدای زجه از لشکر در آورد خبر دادند سقا رفته میدان ز خوشحالی رقیه پر در آورد شده مثل پدر الله اکبر رود سوی خطر الله اکبر دم ظهر است اما در شریعه نمایان شد قمر الله اکبر جانم ابالفضل... ألا ای ساقی بی دست عباس سه شعبه دیدهات را بست عباس نمیخواهد به فکر خیمه باشی خیالت جمع زینب هست عباس ندارد بی تو دیگر یار زینب شود هم صحبت اغیار زینب زبانم لال بی تو غیرت الله رود در کوچه و بازار زینب