زیاد خون به دلت کردهام حلالم کن تو خوب بودهای و من بدم حلالم کن همه امید من این چشمهای دریاییست میان گریهام امشب تو هم حلالم کن مرا به خیل گناهم نگیر آقا جان تو را به چادر زهرا قسم حلالم کن به مشک پارهی عباس و چشم خونینش تو را به حقِ دو دست قلم حلالم کن با اینکه بی بال و پری داری میآیی در خواب دیدم بهتری، داری میآیی با چند تایی روسری داری میایی دور از تنت، آخر سری داری میایی با گریهام آخر تو را آوردم اینجا از بین آن تشت طلا آوردم اینجا از حال و روز من خبر داری، نداری از من خبر در این سفر داری، نداری اصلا خبر از این جگر داری، نداری اصلا ببینم موی سر داری، نداری هر چند مثلِ تو سرم آتش گرفته اما تنورِ خانهی خولی نرفته دلشوره دارم، رنگ و رویم را ببینی حالِ لبانِ ذکر گویم را ببینی این آهن دور گلویم را ببینی میترسم این اوضاعِ مویم را ببینی بابا، موی مرا خار مغیلان شانه کردند شمر و سنان بین بیابان شانه کردند اصلا گمان کن دخترت قامت نیست اصلا گمان کن عمه جانم نیمه جان نیست اصلا درونِ قافله شمر و سنان نیست انگشترت در دستهای ساربان نیست اصلا گمان کن دخترت تنها نبوده اصلا گمان کن حرمله با ما نبوده این داغ بی بال و پری گفتن ندارد این لحظههای آخری گفتن ندارد این ماجرای روسری، گفتن ندارد ای غصهی بی معجری، گفتن ندارد اصلا بگو دختر لباس نو به تن داشت من هم گمان کردم پدر جانم کفن داشت این روزها من از در و دیوار خوردم در کوچه خوردم، آه، در بازار خوردم از بامها سنگ از سرِ آزار خوردم سیلی ز دستِ زجر بی کردار خوردم این زجر یک ذره مروت هم ندارد میخواست عمداً اشک من را دربیارد یک جای سالم در تمام صورتت نیست بابا بگو این لختهها روی لبت چیست خون از لبان خشک تو بدجور جاریست انگار که روی لبت بد خیزرانی است اصلا چگونه باید این سر را ببوسم من هم باید زیر حنجر را ببوسم بابایی، معلومه چند وقته کجایی گفتن همه پیشِ خدایی منکه دیدم رو نیزههایی بابایی، بابایی بابایی، سرت اومد، پیکرت کو؟ عصای پیریت اکبرت کو؟ بابا،خشکِ لبات، آب آورت کو؟ بابایی، بابایی بابایی، توی بیابونا مَنو زد گفتم یتیمم باز مَنو زد هیچی نگفتم باز مَنو زد بابایی، بابایی خرابه چراغونه امشب قناری غزل خونه امشب موهام فرشِ مهمونِ امشب دلم خونِ امشب بابا نبودی ببینی پرِ معجرم سوخت بابا نبودی ببینی که بال و پرم سوخت بابا نبودی ببینی همه پیکرم سوخت بابا نبودی ببینی که دستامو بستن بابا چجور حرمت عمهمون رو شکستن مگه یادم میره من بودم و کوچه غمها مگه یادم میره من بودم و یه زنِ تنها مگه یادم میره اون خونه و آتیش و دودُ مگه یادم میره اون کوچه و رخ کبودُ آلوده دامنم ولی اشکم به دامنت تنها خوشی زندگیام گریه کردن است امشب میانِ گریه به من اعتنا کند امشب حرم که رفت مرا هم دعا کند امشب میانِ گریه و آه و زمزمه پرونده مرا بدهد دست فاطمه تا آن گدا نواز، گدا پروری کند امشب برای ما همه او مادری کند هنگام روضه مادرش از حال میرود با پهلوی شکسته به گودال میرود شبِ قدر است، مقدر بنما یا الله اربعین پای پیاده حرمِ ثارالله یک سحر راه بیفتیم ز ایوانِ نجف همگیمان به سوی صحن اباعبدالله