
دیشب تو خواب بابامو دیدم که تو نگاهش یه دنیا غم بود از وقتی که چشامو دیدش همش حواسش به صورتم بود گریم گرفت وقتی دیدم خبرداره از غربت من 3 می گفت چرا خون افتاده به چشمای امانت من 3 *** حالا وقته رفتنه اما خاطره هامون راهمو بسته میخوام پاشم جلوت بشینم دردسره این دست شکسته دلم میخواس پاشم بازم دخترمو بغل بگیرم 3 حالا که اون منو میخواد جلو چشاش دارم می میرم 3 *** حالا وقته وصیتامه بلند شو رخت عزا به تن کن نیمه ی شب با اشک چشمات منو کفن کن چند تا کفن برای من برای تو برای حسن هست 3 مادر بمیره که فقط برا حسین یه پیرهن هست 3 ***