دل به دریا زد و کنایه به ما

دل به دریا زد و کنایه به ما

[ حاج محمدرضا طاهری ]
دل به دریا زدو کنایه به ما 
پرده واکرد از آن رخ دلخواه 
پرده واکرد از آن رخ دلخواه 
خالق این جمال زیبا کیست 

وحده لا اله الله 
یک جهان لطف در کرشمه‌ی ناز 
یک جهان مهر در پگاه نگاه 
پسر هادی است و او را هست 

دختر شاه او خاطر خواه 
آمدم جان دهم برایش 
کاش بنوازد مرا به تیر نگار 
نرسد دست ما به ساحت او 
قدره اون عرشو قد ما کوتاه 

چه به گویم به مدح آیه‌ی نور 
من که هستم اسیر نفس سیاه 
آفتاب از پی اش خراسان است 
او گل آفتاب گردان است 

چشم‌ها رشک چشمه‌ی حیوا 
مردمک مردمش بلا گردان 
زلف تو در تو شکم به شکم 
هر شکم گشت شکنجه‌ی دشمن 

قوس ابرو قیاس اعجازش 
قاب قوسش چشم اندازش
خال مشکین خصال احمدی اش 
خوی خوبان دم محمدی اش 

نفسش نفس آیه‌ی هستی 
نظرش نزر سایه‌ی هستی 
وجناتش نجابت وجدان 
حرکاتش حکایت ایمان 

دستو ما متصل به خیر و کرم 
چشم دل متصل به جود و نعم 
آفتاب از پی اش حراسان است 
او گل آفتاب گردان است 

سخن اش عطر وحی را دارد 
کلماتی خدا نما دارد 
فیض در بوسیه حریمش را 
خضر و عیسی جدا جدا دارد 

کعبه از فیض دیدنش جامانده 
غیبت اینقدر خون بها دهرد دست حاجت نشاندهد بر دوست 
هرکه سودای سامرا دارد 
دل عشاق از تجلی عشق شادیه سره من رعا دارد 
حسن عسگری که حسن رخش یک جهان حسن کبریا دارد 

آفتاب از پی اش خراسان است 
اون گل آفتاب گردان است 
قامتش اعتدال عدل خداست 
قدر اوتا همیشه نا پیداست 

تا زمانی که تیغ سرکش خصم 
بی مهابا به شیعیان بر خواست 
جوشن از صبرو علمو تقوا داشت 
با تقیه سپاه را آراست 
تا مبادا که شیعه‌ی علوی ختشه بیند از انکه اهل جفاست 

خون دل خورد و حفظ وحدت کرد 
اگر از شیعه مکتبی بر جاست 
در خلاف مسیر اگر بروید 
اختلاف استو این ربیعه خطاست 

آنجان مقتدا کند حق است 
انجان دلربا کند زیباست 
نام ابن ارضا سزاوارش 
نور چشم است‌و نور چشم رضاست 

آفتاب از پی اش حراسان است 
او گل آفتاب گردان است 
ماه رویت که آشکار آید 
مهر بر بام روزگار آید 

مو که از رو کنار میریزی 
آیت لیل و ونهار آید 
درشبانگاه شانت شاید 
به تماشای آبشار آید 

ناز کن تا جهان نیاز شود 
ناز تو یک جهان به کار آید 
نامه با چند خط نوشتی که 
شیعه‌ات با تقیه به بار آید 
بعد تو نیز شیعه صبر کند 
با غم مهدی ات کنار آید 
شب حجران اگر چه سخت بود 
راحتی نیز برمدار آید 

میرسد ان زمان که یار رسد 
روز پایان انتظار اید 
علی دیگر از کناره حرم 
تکیه بر رکن مستجار آید
تازند ریشه ی ستمگر را دست بر تیغ ذولفقار آید

نظرات