در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم

[ میثم مطیعی ]
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم

رشته‌ای بر گردنِ اَبیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطرخواه اوست

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهان دیگرم

چرخ می‌زد یک نفس روح‌القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

(ای‌محمد(ص)! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه معطر می‌کند

دیدنش بار رسالت را سبک‌تر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند)۲

دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
می‌شود اُم‌ابیها، هر دو با هم، بعد از این

(یک زِرِه خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار)۲
با تو حیدر روز خیبر، حرز می‌‌خواهد چه کار؟

تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر، صف می‌شکافد ذوالفقار

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!

در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید

هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شوید

بیت هایم بر در بیت تو زانو می‌زنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند

در کِسا، بی‌پرده با الله صحبت می‌کنی
هَل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی

فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی

مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!

امتحان پس داده‌ای در آسمان‌ها پیش از این
سال‌ها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین

حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعا الحمدلله، رب‌العالمین

جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت

در عجب روح‌الامین از طرز قرآن خواندنت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت

حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت

سفره‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات مِیخانه، ساقی با سخاوت، جام پر

از تو راضی و دلش از گردش اَیام پر
کعبه از بُت خالی اما کوچه از اصنام پر

ای زبانت ذوالفقار حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

عصا صلاح کلیم است، نِی صلاح علی
علی به وقت حوادث عصا نمیگیرد

عصای فتح یدالله، ذکر یا زهراست
بدون فاطمه فیض از خدا نمی‌گیرد

نظرات