
در سماوات، بانگ غم دادن بی کسی را، دوباره سر دادن چه غریبی که دور از وطن است پارهی قلب جمع پنج تن است زهر را خورده است و پا شده است چقدر شکل مجتبی شده است مثل زهرا خورده بر مسمار دست خود را گرفته بر دیوار وسط راه میخورد به زمین گاه و بی گاه، میخورد به زمین میرود حجره، دست و پا بزند صورتش را به خاکها بزند باز هم شکر پیروهن دارد چند تا چند تا...