جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست یک لحظه در این معرکه از پا ننشستی گفتی سفر عشق به جز دربِدری نیست یک عمر شهیدانه سفر کردن و رفتن همقافله با عشق و جنون کم هنری نیست دنبال شهادت همهی عمر دویدی گفتی که در این عالم خاکی، خبری نیست آنقدر سبک بار سفر کردی از این خاک آنقدر که بر پیکر پاک تو سری نیست تو کشتهی این عشق، نه، تو زندهی عشقی بر تربت تو جای غم و نوحهگری نیست باید که به حال دل خود نوحه بخوانیم سهم منِ جامانده به جز خونجگری نیست از خود نگذشتم که به یاران نرسیدم جز خویش در این بین حجاب دگری نیست