تو راه روضهت که میام من میباره اشکام زیر برفها تو فاطمیهها هنوز هم نمیشه گفت از خیلی حرفا نمیشه گفت نباید هم گفت که چطور، زدنت نمیشه گفت از همه زخمایی که داشت، بدنت باید شب غسل تو خون گریه کنه، کَفَنِت (ای مادر پهلو شکسته از غم روزگار خسته کی سَرِ خاک تو نشسته) ۳