به زیر پای شتر تیغ چنان برده

به زیر پای شتر تیغ چنان برده

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
به زیر پایِ شتر تیغ بی‌هوا برده
چنان که فتنه نفهمیده از کجا خورده

یکی به اهل جمل گفت: خشمِ رَب این است
سزای آدم هتّاک و بی‌ادب این است

شکست پرچم کفر و به دشت غوغا شد
علی به وقت تماشا گُل از گُلش وا شد

زِ معرکه پسر شاه لافتی برگشت
عصای دست علی، غیرت خدا برگشت

علی گرفت حسن را میان آغوشش 
و فی البداهه چنین خواند و گفت در گوشش:

خدا کند که بماند حدیثِ من یادت
که این شجاعت تو می‌رسد به اولادت

حسن چه عزّت و جاهی به آل هاشم داد
تمام قدرت خود را به دستِ قاسم داد

چه قاسمی که ز لعلِ لبش عسل بارد
چه قاسمی که حسن‌گونه تیغ بردارد

چه قاسمی نه زره داشت، نه کُلَه خودی
میان معرکه می‌رفت غرقِ خشنودی

چه قاسمی که هدف دارد و شرف دارد
چه قاسمی که تبار از شهِ نجف دارد

چه قاسمی که جهان خاک پای نعلینش
فلک ندید و نیامد در این جهان عِینَش

میان صحنه‌ی جمل، در عین ناباوری
چنان به سمت عَدو تیغ پُر شَرَر انداخت
که جسم قاتل خود را زِ پُشتِ سر انداخت 

***

صدای ناله‌ی قاسم بریده می‌رسد بر گوش
گمانم خورد شد در زیر مرکب استخوان‌هایش

از بس که شکستن تو را برگ و بَری نیست
خون تو به جامانده ولی بال و پَری نیست

گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت
بوی تو می‌آید ولی از تو خبری نیست

باید خبرت را زِ سم اسب‌ بگیرم 
داماد را ندیده کسی زیر سُم اسب 

***

لاله‌ی حسن
نهال سیزده ساله‌ی حسن
توی گوشمه ناله‌ی حسن، وای وای وای

نوجوون من
نگاه کن به قدِ کمون من 
تو که جون میدی میره جون من، وای وای وای

میده زخمات بوی مادر
شکست باز پهلوی مادر
گمون کردم که دوباره در افتاده روی مادر

می‌بینی داغ علی شد زنده
عمو شده شرمنده 
می‌بینی دلم به مویی بنده 
دشمن داره می‌خنده 

***

زدن چهل تا مردم آزار
داره خون می‌باره مسمار
دیدن که سوره‌ی کوثر 
کتیبه شد روی دیوار

زد امّا نگفت علی می‌بینه
اَجر رسالت اینه
ای دادِ بی‌داد

زد امّا نگفت تو راهی داره
بین در و دیواره
ای دادِ بی‌داد 

***

فدای محسن شش ماهه‌اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد

کشید و برد، زد و رفت، من نمی‌دانم 
حسن دقیق‌تر از ماجرا خبر دارد

***

نبات طمع عمود است و نقل مجلس جنگ
خدا به خیر کن این مجلس عروسی را 

***

نقل و نباتم به پاش، من پسر آورده‌ام
قابله چون میخ بود، پشت در آورده‌ام

نظرات