(اصغرِ من کی به زبان آمده؟ سرور هر پیر و جوان آمده...) (آب فرات بسته شد فاطمه دلشکسته شد...) (وا عطَشا، به کربلا... العطش...) ******** (تکلّم کن، تکلّم کن بگو من آب میخواهم) 2 تلظی کن، تلظی کن فدای کام عطشانت مبادا گوسِفند از آسمان آید، ذبیح من محیا شو، که سازم در منای دوست قربانت (نفس شعله، گلو تفتیده لب تشنه، عجب نبود) 2 که دود از تیر برخیزد ز سوز حلق سوزانت نگویی کس نشد همبازیَت بر گِرد گهواره (شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت) 2 روی دستم تو ای والا، بپر بالا تبسم کن بپر در دامن زهرا و با محسن تکلم کن