از ماجرای عشق آنکه قسمتی دارد

از ماجرای عشق آنکه قسمتی دارد

[ علی کرمی ]
از ماجراى عشق، آنكه قسمتى دارد
فهميده شب‌هاى بيابان، لذتى دارد

هركس به يارى رو نمايد در شب هجران
ديوانه با خار بیابان، خلوتی دارد

گوشه نشين كردند هر كس را پسنديدند
موسى ميان طور، كنج عزلتى دارد

گاهی مسیر توبه پشت آبرو ریزی است
لغزیدن پای ذلیخا حکمتی دارد

از کوچه‌ی لیلا جبین نشکسته نگذر چون
این کوچه نزد عاشقانش حرمتی دارد

بیرون نیندازم ز درگاهت به این زودی
این بخت برگشته در اینجا قدمتی دارد

سوگند به زهرا که هر کس نوکری کرده
با فضه و اسما و قنبر نسبتی دارد

آنکه سر سجاده‌اش شبها نمی‌خوابد
بعد از وفاتش تازه خواب راحتی دارد

حسین جان حسین جان...

بازار دنیا چند روزی هست و فردا نیست
دکان دخلش سکه‌ی بی برکتی دارد

کالای ما اشک است و از رونق نمی‌افتد
گریه کن زهراست آنکس ثروتی دارد

مردی برای همسرش تابوت می‌سازد
زهرا که راحت شد، علی چه طاقتی دارد

شور و شعف جوانی‌ام را بردند
انگیزه‌ی شادمانی‌ام را بردند

در تلخ‌ترین حادثه در یک تابوت
شیرینی زندگانی‌ام را بردند

یک دست به سوی حی منان 
دست دگرش به دوش سلمان

دنبال جنازه با دلی چاک
هر چند قدم فتاد بر خاک

اینکه دارد می‌رود از خانه، سامان من است
بس‌که حیرانش شدم یک شهر حیران من است

جون دادی برا من، نفسی بفداکِ
حالا صورت تو، اروم روی خاکه

بخواب دلخوشی زندگی من آرام
قرار نیست که دیگر کنار هم باشیم

جون دادی برا من، نفسی بفداکِ
حالا صورت تو، اروم روی خاکه

سردی دستاتو دیدم، دلم گرفت
رفتی خونمونو غم گرفت

به ابوتراب وفا نکرد
خاکی که تو رو ازم گرفت

دیوارهای سنگی کوچه که جای خود
دیوارهای خانه به من معرفت نداشت

عالم کنار من همه در امنیت ولی
زهرا درون خانه‌ی من امنیت نداشت

بخواب دلخوشی زندگی من
آرام قرار نیست که دیگر کنار هم باشیم

سلام گرم مرا هم به محسنم برسان
نشد که روی زمین در جوار هم باشیم

به علی‌اصغرم اقا بگو از قول رباب
که ز بی شیری من شکوِه به زهرا نکند

من خود به دل خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله‌ی خیر ندیده
نگذاشت ببینم به سخن آمدنش را

میزنی لبخند پیدا می‌شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم درآوردی 

حسین...

نظرات