آنشب که شب از صبح محشر تیره تر بود

آنشب که شب از صبح محشر تیره تر بود

[ میثم مطیعی ]
آنشب که شب از صبح محشر تیره تر بود 
آنشب که از آن مرغ شب هم بی خبر بود 

آنشب که خون از دیدۀ مهتاب میریخت 
اسما برایِ غسل زهرا آب میریخت 

باید علی صدبار دست از جان بشوید 
تا که به پیراهن تنِ جانان بشوید 

میدید پامال خزانها لاله اش را 
میشست جسم یار هجده ساله اش را 

میشست در تاریکی شب مخفیانه 
گه جای سیلی، گاه جای تازیانه 

میشست جسم همدم و دلداده اش را 
قرآن زیر دست و پا افتاده اش را 

میشست در تاریکی شب جسم خسته 
میکرد دستش لمس بازوی شکسته 

آرام بود اما وجودش مشتعل بود 
از مادر و از چار فرزندش خجل بود 

آهی کشید و زد گره بند کفن را 
میسوخت و میدید مرگ خویشتن را 

یک چشم بر یاس کبودش در کفن داشت 
یک چشم دیگر بر حسین و بر حسن داشت 

از بی کسی در بال هم، سر بُرده بودند 
گویی کنار جسم مادر مرده بودند 

داغ دل مولا دوباره گشت تازه 
ریحانه ها را خواند پای آن جنازه 

کای گوشه گیرانِ شب غربت بیایید 
آخر وداع خویش با مادر نمایید 

آیید و جان خویش را در بر بگیرید 
از مادر خود توشۀ آخر بگیرید 

دو طائر بشکسته پر از جا پریدند 
افتان و خیزان جانب مادر دویدند 

دو دسته گل گلبوسه از کوثر گرفتند 
قرآن خون آلوده را در بر گرفتند 

ناگاه از آن خونین بدن آهی برآمد 
با ناله بیرون دستهای مادر آمد 

بشنید گردون نالۀ منصوره اش را 
بگرفت قرآن در بغل، دو سوره اش را 

میخواست بی تابی ز طفلان جان بگیرد 
میرفت تا عمرِ علی پایان بگیرد 

ناگه ندا آمد علی بشتاب بشتاب 
دردانه های وحی را دریاب دریاب 

مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند 
مگذار روی سینۀ مادر بمیرند 

خیلِ ملک را رحمی از بهر خدا کن 
از پیکر مادر یتیمتان را جدا کن 

شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار 
*********

نظرات