گره‌ای در میان ابرو داشت

گره‌ای در میان ابرو داشت

[ علی نجفی ]
گره‌ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود 
هی به خود گفت می‌روم اما
گرهِ دست عمه محکم بود

پَرِ پرواز بسته بود اما
این پسر از تبار شیران بود
حق بده تاب اگر نبود اورا
زندگی‌اش میان میدان بود

هرچه کرد عمه‌اش نشد راضی
گفت بارِ تو روی دوش من است
من رهایت نمی کنم بروی
این به جبران کوچه و‌ حسن است

آه کوچه، مادرم افتاد
در و دیوار گریه می‌کردند
مادرم بار شیشه همره داشت
میخ و مسمار گریه می‌کردند

پدرت مثل شیر پشتم بود
حیدری کرد جمع طفلان را
حسن اصلا حسن نشد دیگر
خاطرم هست چشمِ گریان را

نظرات