
پاشو علیِاکبرم قلب من آروم بگیره بابای پیرت پسرم اگه نباشی میمیره راستی مؤذن حرم صداتو یادم نمیره قربون تحریر صدات، پاشو بازم اذون بگو بازم یه بابا به منِ خستۀ نیمهجون بگو بدون من کجا میری، کجای آسمون بگو فکر نمیکردم اینجوری بی بال و پر شی باید بمونی عصای دستِ پدر شی میخوام بغل بگیرمت ولی میترسم تو رو بغل بگیرمت پاشیدهتر شی «علیِ اکبرم نرو، نمیشه باورم نرو» گریههای رقیه رو میشه فراموش نکنی با رفتنت چراغ این حرم رو خاموش نکنی دق میکنم اگه به این سوزِ دلم گوش نکنی پاشو بیا و غربتِ خیمۀ زنها رو ببین اشکای روی صورت این مرد تنها رو ببین دور و برم کف میزنن، این کف زدنها رو ببین فکر نمیکردم من بیام نتونی پاشی تو ارباً اربا بشی و ازم جدا شی فکر نمیکردم صورتت بریزه بر هم دیدمت و گفتم شاید خودت نباشی نشناختمت گل پسرم چه خاکی ریختن به سرم «علیِاکبرم نرو، نمیشه باورم نرو» رفتی و دیگه کاری از دست منم بر نمیاد فرق سرت دوتا شده، خون از سرت رفته زیاد نیزه به پهلوت زدن و نیزه امونِت نمیداد خواهرم اومده ببین، اومده با چشای تر پاشو واسهم یه کاری کن، آبروی منو بخر دستای عمّه رو بگیر، دوباره تا حرم ببر فکر نمیکردی عمه رو اینجا ببینی یه روزی اونو بین نامردا ببینی یه روزی هم میاد که از بالای نیزه عمه رو تو بازار شام تنها میبینی تو رو به جون خواهرم بمون علیِاکبرم «علیِاکبرم نرو، نمیشه باورم نرو» ***