دیگه دل موندن نداری، دارم از چشات می‌خونم

دیگه دل موندن نداری، دارم از چشات می‌خونم

[ حسین محمدی ]
دیگه دل موندن نداری، دارم از چشات می‌خونم 
قربون رگ غیرتت شم، پهلوون نوجوونم
 
من خودم بزرگت کردم
می‌دونم که، دشمنای دین و راحت نمیزاری

بی زره میری تو میدون 
بفهمن که، این سر نترست رو از حسن داری

بگو حسن که جون بگیرم 
بگو حسن عمو فدات شه 
بگو حسن سر یک لشگر خاک پات شه 

نوجوون بت شکنم، ای قاسم حسنم ...

جمل و زنده کردی بازم، با این هیبت و جلالت 
نفس لشگرو بریدی، شیر مادرت حلالت 

تا گره به ابروت افتاد، بهم ریختن 
توی فن جنگیدن، چه استادی 

دور شدن جووناشون از دم دستت 
با یل یلاشون وقتی در افتادی 

میگن حسن اومد دوباره
دلیری بس که مثل بابا 
خون علی ولی الله تو رگ‌هات 

رجز و که خوندی قاسم، دشمنت به لکنت افتاد
پسرای ازرق و دیدن، قلبشون به وحشت افتاد 

شمشیرو تو دست گرفتی، مثل عباس 
وارث حسن از نسلی، شریفی تو 

دست و پاشونو گم کردن، تا دیدن که
یک تنه همه لشگرو حریفی تو 

تا یه قدم جلو می‌رفتی 
عقب عقب می‌رفت یه لشگر
همه برات سپر انداختن، شدی حیدر

نوجوون بت شکنم ای قاسم حسنم...

نظرات