تنهای تنهایم بیا یار دلم باش من زندانی نفسم مددکار دلم باش نوکر زِ من آلوده دامانتر نداری اما کریمانه خریدار دلم باش با هر که کردم درد و دل بُرد آبرویم تو لاقل محرم به اسرار دلم باش خالی مکن پشت مرا میترسم آقا در فتنهها یار و هوادار دلم باش گشته تماشایی زِ غم جان کندن من در این دَمِ آخر پرستار دلم باش بارم زمین مانده خریداری ندارد یک شب بیا رونق به بازار دلم باش وقت سلام مغربت بر شاه عطشان یکبار هم مهمان افطار دلم باش حالا که قسمت نیست بینم کربلا را همنالهی ذکر علمدار دلم باش عباس نامردی عمود آهنین خورد بیدست از بالای مرکب بر زمین خورد