بدکارهها به نیمه نگاهی عوض شدند ما را فضیل فرض کن و به ما هم نظر کنید گفتم حسین و روی سیاهم سپید شد قربان آن کسی که برهنه شهید شد ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی رفتی بسوز کین همه آتش سزای تو از من شکست کاسه و حلوا به غیر داد یعنی بمان که اینهمه سفره برای تو دارد به ما بَر میخورد ای نامسلمان این آفتاب ماست رویش را بپوشانید از آنم که گشت نصیبم خجالت است از بندگی هر آنچه مرا مانده حسرت است من در ثواب هم به گنه فکر میکنم این بندگی نفس به ظاهر عبادت است موی سفید و روی سیه وای وای وای شرمندهام زِ عمر که غرقِ بطالت است حیف از زبان من که بهجای علی علی هر روز و شب اسیر دروغ است و غیبت است کاری بکن به داد برس حال من بد است بیمار رو به موت امیدش عیادت است تو دوست داریَم که به اینجا کشاندیَم شاهد برای من این برگ دعوت است یاللعجب از اینهمه آقایی و کرَم اربابِ پرده پوش پِیِ کار رعیت است آلودهام قبول ولی ناامید نه فرمودهاند ماه خدا ماه رحمت است آتش به گریهکنان حسین کِی اثر کند چون طینت وجودی عشاق تربت است این غم کجا بَرم که پیش نگاه شاه فریاد میزدند که هنگام غارت است