تا حالا شده زمین گیر بشی بمونی میون بستر زیاد تا حالا شده بخوای راه بری نفست بگیره بالا نیاد تازه فکر کن تو نفس فاصله باشه نفس یه خانم حامله باشه خانمی که توی قلبش گله باشه دنیا شده تیره زهرا از مردم مدینه دلگیره جوابش کردن و گفتن زود میمیره فاطمه افتاده تو خونه دل مرتضی علی خونِ تا حالا دیدی توی کوچهها آسمون تیره بشه، تار بشه یه جوری زن جوونو بزنن هی بیوفته دست به دیوار بشه تازه فکر کن یه پسر بچّه باهاشه که باید تو کوچه هی بشینه پاشه هر چی بگرده گوشواره نباشه حسنو این کشته رو صورت مادر جای چهار انگشته کی جواب حوریه سیلی و مشته سیلی جاش بدجوری میمونه دل مرتضی علی خونِ تا حالا شده توی بچّههات غصّهی یکی رو بیشتر بخوری غصّهی بیکفنیش رو بخوری وقتی پارچه واسه پیرهن میبُری تازه فکر کن بگدره پنجاه و چند سال بِکِشن پیکرشو ته یه گودال زیر سم اسبا پیکر بشه پامال هم سینش سنگین شد هم با سر نیزهها بالا و پایین شد زینب گرفتار مردای بی دین شد کسی نیست شبا چیزی بنداره روت لباست رو بُردن بره آبروت هنوز خونِ تازه میاد از گلوت بی آبروشه لباس کهنتو میخواد کجا بپوشه گودال سنان، همه گریه میکنن خوشحال سنان پیکرتو برمیگردونم خیمه من سرتو برمیگردونم خیمه خیالت از حال رقیّه راحت دخترتو بر میگردونم خیمه جوری گریه میکنم خولی دست از سر تو برداره جوری گریه میکنم حرمله گریه کنه پا گهواره جوری گریه میکنم جای زن و بچّه مگه بازارِ خبر داری مرا بازار بردند