کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو از دو دستانم برای تو سپر دارم عمو با مدد از نامِ زیبای حسن گل میکنم بر تمامِ دشمنانت من خطر دارم عمو ماندنم در خیمهها ننگ است ای سالارِ عشق من از این ماندن از این صّحت حذر دارم عمو در رکابِ تو شهادت میشود قطعاً نصیب میرسم بر این سعادت، خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو کاش میشد خودش از دور تماشا نکند اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند کاش میشد که بگیرند دو چشمانش را نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند دلش آرام نمیشُد اگر از دیدن او وا علی وا حَسنا وای حُسینا نکند دلش آرام نمیشد اگر آنجا نرود تا عمو را وسطِ قائله پیدا نکند کاش میشُد که نبیند کسی آنجا نیست که سرِ غارتِ این سوخته دعوا نکند کاش میشُد که نبیند ولی افسوس که دید هیچ کَس با تَنِ این تشنه مدارا نکند دید در پیشِ لبش آب زمین میریزند دید میخورد زمین نالهی زهرا نکند چه کند گر نرسد وای اگر دیر شود چه کند عمه اگر مُشتِ دگر وا نکند به گمانم که حسن آمد و با زینب گفت بگذار او برود تا که تماشا نکند به گمانم که حسن گفت رها کن بِدَوَد تا دریغا و دریغا و دریغا نکند او رها شد بدود رفت به گودال که باز با وجودش اَحدی معرکه برپا نکند تیغی آمد به عمویش بخورد دستش بُرد سنگی آمد به لبش خورد که نجوا نکند او در آغوشِ عمو بود که یک نیزه نشست دوخت او را به عمو تا که تقلا نکند او در آغوش عمو بود، حرامی زد و گفت: مانده سر نیزهی خود تا بکند، یا نکند حرمله دید پسر را و همه فهمیدند نرود تا به گلویش دو سه تا جا نکند او در آغوشِ عمو بود که دَه مرکب را تاختند از بدش اینهمه بابا نکند